معرفی و زندگینامه منیژه آرمین/ از مجسمه‌ سازی تا کسب مدرک درجه یک هنری از وزارت ارشاد

منیژه آرمین کیست؟ معرفی بیوگرافی معلم مهربان منیژه حکمت. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالت های اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفه‌ای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبرده‌اند.

آن‌ها که علم و عمل را به هم‌آمیخته‌ و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کرده‌اند.

خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آن‌قدر دلنشین است که می‌تواند برای بسیاری الهام‌بخش باشد.

اینکه می‌شنوی پزشکان دلسوزی بوده‌اند که بدون هیچ‌چشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بی‌بضاغت می‌رفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب می‌کردند. سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بی‌بضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچه‌ها را با دست خودش شست‌وشو می‌داد، شورآفرین نیست؟

چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آن‌ها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.

در این راستا با محبت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا چنین افرادی را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیت های ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.

گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسس آشنا شوید.

معلم فداکار منیژه آرمین کیست؟

ولادت: 1324 ش (تهران)
تحصیلات: مشاوره و راهنمایی تحصیلی (دانشگاه تربیت‌معلم)، روان‌شناسی و مجسمه‌سازی (دانشگاه تهران)
برخی فعالیت‌ها و افتخارات: معلم مدارس و استاد دانشگاه‌های تهران، مجسمه‌ساز، داستان‌نویس، کسب مدرک درجة یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

زنگ مدرسه تازه خورده بود و بچه‌ها در حال رفتن به خانه بودند. خانم آرمین در اتاق مشاورۀ دبیرستان خودش را آماده رفتن می‌کرد که یکی از بچه‌ها در زد و وارد شد.

زندگینامه معلم منیژه آرمین

خانم آرمین نگاهی به صورت رنگ‌پریده دخترک انداخت و او را به نشستن دعوت کرد. از همان نگاه اول اضطرابی مبهم و شرمی ناگفته را در چهره او خواند. گفت: بفرمایید! چیزی شده عزیزم؟ دختر درحالی‌که سعی می‌کرد بغضش را فروبخورد، شروع به صحبت کرد: خانم راستش من و برادرها و مادرم چند روزه که گرسنه‌ایم. توی خونه هیچی برای خوردن نداریم.

خانم آرمین، مشاور تحصیلی مدرسه، انتظار شنیدن هرچیزی را داشت، جز آنچه شنیده بود. با این دانش‌آموز کمابیش آشنا بود. می‌دانست پدرش کارمند ساده یکی از ادارات است.

دخترک همیشه با ظاهر مرتب و آبرومندانه‌ای به مدرسه می‌آمد. تصور می‌کرد وضعیت زندگی‌شان در حد معمول مناسب باشد.

دخترک که تعجب را در چهره خانم آرمین دید، ادامه داد: «پدرم مدتی است که کارش را از دست داده است. این ماه به زور اجاره خانه‌مان را دادیم. چند روز است که هیچ پولی نداریم تا چیزی برای خوردن بخریم.»

خانم آرمین برای اینکه از چندوچون ماجرا مطمئن شود، با دخترک از مدرسه بیرون زد. کوچه‌های پیچ‌درپیچ اطراف مدرسه را رد کردند و به خانه دختر رسیدند.

همه ‌چیز همان‌‌طور بود که او گفته بود. چهره‌های زرد و لاغر مادر و برادران خردسال که با شرم گرسنگی خود را پنهان می‌کردند، نشان می‌داد چند روزی است که هیچ نخورده‌اند.

خانم آرمین همراه با دختر از خانه بیرون زد. به اندازه غذای یک وعده آن‌ها پول داشت. چیزهایی خرید و به دختر سپرد تا به خانه ببرد.

دم غروب بود که خسته و غمگین به خانه رسید. نمی‌توانست هیچ‌چیزی بخورد. غذایی که مادر برای شام پخته بود، از گلویش پایین نمی‌رفت. می‌دانست حقوق ناچیز معلمی او تنها برای تحصیل و رفت‌وآمد و امور زندگی خودش کافی است و کفاف کمک به خانواده دیگر را نمی‌دهد.

باید کار اساسی‌تری می‌کرد. آن شب تنها فکری که به ذهنش رسید، این بود که از روحانی همسایه که دستی در کارهای خیر داشت، کمک بگیرد. نتیجه آن بود که چند ماه بعد، روحانی همسایه با کمک مردم محل توانستند خانه کوچکی برای این خانواده نیازمند بخرند.

شنیدن این خبر از زبان زن همسایه آن‌قدر خوشحالش کرده بود که انگار برای عزیزترین کسانش کاری کرده‌اند. زن همسایه را می‌بوسید و فریاد می‌زد: «خدایا شکرت!»

منیژه آرمین در شبی برفی در زمستان سال 1324 به دنیا آمد. خواهر و برادران بزرگ‌ترش همگی کودکی خود را پشت سر گذاشته بودند و منیژه با فاصله ده سال بعد از تولد آخرین فرزند به دنیا آمده بود.

در روزهای کودکی و نوجوانی فرصت کافی داشت تا شاهد اوج و فرودهای زندگی پدر و مادر و تجربه‌های خواهر و برادرانش باشد که اغلب اهل کتاب، مطالعه، هنر و ادبیات بودند.

در آن میان زندگی پدر از همه خاص‌تر بود. او هرچند وقت یک‌بار نظرات و عقایدش تغییر می‌کرد؛ به همین خاطر خانۀ آن‌ها میزبان آدم‌هایی با تیپ‌های اجتماعی مختلف بود. پدر گاهی به تشکیلات سیاسی می‌پیوست و در خانه دائم بحث از احزاب مختلف بود. دوره‌ای دیگر به عرفان روی می‌آورد و تمام شب را سر سجاده می‌نشست و چلّه می‌گرفت.

ناگهان ممکن بود همه این‌ها را رها کند و کنار بگذارد! گرچه این تغییر رویه‌های دائمی افکار و عقاید، پدر را در ذهن دختر جوانش به فردی با روحیات غیرقابل پیش‌بینی و نامطمئن تبدیل می‌کرد اما این فرصت را برای او فراهم می‌ساخت تا با افکار مختلف آشنا شود.

حضور در مجالس مثنوی خوانی و آشنایی با مولانا

از جمله این فرصت‌ها شرکت در جلسات شعرخوانی بود. منیژه چهار سال داشت که به مجالس مثنوی‌خوانی راه پیدا ‌کرد. از همان سال‌ها اوزان اشعار مولانا در ذهن و جان او جای گرفت.

از طرف دیگر مادر نیز زنی بود دوستدار شعر و ادبیات که شب‌ها با بیانی شیرین برای بچه‌ها حکایت‌ها و اشعاری را به فارسی و نیز زبان مادری‌اش، ترکی، تعریف می‌کرد. این همه روح منیژه را از کودکی با ادبیات مأنوس کرد.

از طرف دیگر آن روزها، کودکان فرصت داشتند تا در فضای خانه‌های خودشان طبیعت را تجربه کنند. از همان روزهای کودکی حسی غریب او را به طبیعت پیوند می‌داد. همواره در عمق هستی زمزمه‌ای پنهانی را حس می‌کرد. نمود کامل این حس روزی بود که به هنگام بازی با بچه‌ها در کوچه، ناگهان توفان به پا شد.

در نگاه کودکانه او درخت‌ها به‌شدت تکان می‌خوردند و برگ‌ها به زمین می‌ریختند. آن روز حس می‌کرد نیروی مرموزی از دل زمین و آسمان همه چیز را و از جمله او را به‌هم‌پیوسته است.

نوعی یگانگی و همبستگی میان ارکان عالم احساس می‌کرد. سال‌ها بعد صحنه‌ای شبیه به آن روز توفانی را در نقاشی‌های ونگوگ به چشم دید.

گرچه این کودکی رنگین و خاص، او را از بسیاری از همسالانش جدا می‌کرد اما هفت‌سالگی و موعد رفتن به دبستان فصل مشترکی بود که او را همراه با دیگر همسالانش پشت نیمکت‌های فرسوده کلاسی تاریک و نمور در مدرسه بسطامی نشاند. معلم کلاس اول تندخو بود و بی‌حوصله.

از تدریس حروف الفبا به کودکان نوآموز هیچ نمی‌دانست و خشونتی که در رفتار داشت، بچه‌ها را دل‌زده می‌کرد. به‌این‌ترتیب سال اول دبستان با وضعیت تحصیلی نه‌چندان خوبی تمام شد؛ بدون ‌آنکه او از ارتباط حروف با یکدیگر چیز زیادی یاد گرفته باشد.

اما سال بعد به گونه دیگری رقم خورد. سال دوم ابتدایی فرصت یافت تا به کمک معلمی کاردان و خوش‌خلق معنای حروف و کلمات را بهتر بیاموزد. گویی تازه به جادوی کلمات پی برده بود. جادویی که وقتی کلمات را کنار هم می‌نشاند، قصه‌ها خلق می‌کرد و شعرهای آهنگین به زبان جاری می‌ساخت.

از این سال‌ به بعد، در کنار یادگیری بهتر، اعتمادبه‌نفس منیژه نیز بیشتر شد. گاهی جسورانه همراه خواهر و برادرانش در محافلی که شاید تناسب چندانی هم با سن و سال او نداشت، شرکت می‌کرد؛ با شعر و شاعری آشنا می‌شد و وزن‌ها از او دل می‌برد، بدون ‌آنکه درک درستی از معنا و محتوای اشعار داشته باشد.

دریافت جایزه توسط منیژه آرمین در هشت سالگی

در یکی از همین جلسات بود که برای خواندن شعری از یکی از شعرای معاصر پیش‌قدم شد. آن روز شعر پریا اثر احمد شاملو را در حضور دیگران آن‌قدر زیبا و فصیح خواند که به‌عنوان جایزه یک جلد کتاب رابینسون کروزوئه هدیه گرفت. این کتاب برای او که هشت سال بیشتر نداشت، مشوق بزرگی بود که دنیای کودکانه‌اش را با جهان بزرگ‌تری پیوند می‌داد.

با‌این‌همه همچنان به مدرسه و کلاس‌ درس بی‌رغبت بود. این گریز از کلاس و درس‌های مدرسه تا سال‌های دانشگاه ادامه یافت. شاید بزرگ‌ترین علت این بود که دغدغه‌های او وسعتی داشت بیش از آنچه در کلاس‌ درس گفته می‌شد. شاید هم حس کاوشگری او چیزهایی می‌طلبید که کمتر در مدرسه یافت می‌شد.

در این دوران کتاب به‌زودی تبدیل به سرگرمی محبوب او شد. پدر و مادر هر دو از کتابخوان‌های حرفه‌ای بودند. صدای ورق‌زدن کتاب‌هایی که برادرش نیمه‌شب می‌خواند، هنوز هم در گوش او زنده است.

آشنایی با مجله کیهان بچه ها

در چنین فضایی بود که او از هشت‌سالگی با خواندن مجله‌هایی همچون کیهان بچه‌ها و داستان‌های کودکانه قدم به دنیای کتاب و نشریات گذاشت.

نقش مادر را هم نباید از یاد برد که اتفاقات روزمره را با زبانی شیرین و گاه به کمک ضرب‌المثل‌ها و اشعار و افسانه‌های ترکی برای اهل خانه تعریف می‌کرد. مادر بی آنکه خود بداند نخستین جوانه‌های نویسندگی و قصه‌نویسی را درون دخترش بارور می‌کرد.

منیژه گرچه خودش را به کلاس درس محدود نمی‌کرد اما از برخی معلمان پرمعلومات خود در دوره دبیرستان بیشترین بهره را برد. این معلمان که با تسلط کامل به سؤال‌های ذهن کاوشگر او پاسخ می‌دادند، معنای دیگری از ادبیات، روان‌شناسی و فلسفه در ذهن او ایجاد می‌کردند.

به‌طوری‌که می‌گوید صدای معلم ادبیات، آقای فرزام‌پور، که با لحن خوش گلستان سعدی را می‌خواند، هنوز در خاطرم باقی است و تأثیر کلاس او به گونه‌ای بود که هنوز دیباچه گلستان سعدی را از حفظ هستم.

معلم دیگری که تأثیر ماندگاری در ذهن و زندگی او باقی گذاشت، آقای دکتر ابوالحسن ابوالحمد دبیر فلسفه و روان‌شناسی بود؛ کسی که باعث شد منیژه برای ادامه تحصیل رشته روان‌شناسی را انتخاب کند.

منیژه در سال 1344 دو سال بعد از تمام‌­کردن دبیرستان در بیست‌سالگی دوره یک ساله تربیت‌معلم را گذراند و به استخدام آموزش‌وپرورش درآمد. همان سال او را که معلم جوان تازه‌کاری بود، برای تدریس به مدرسه‌ای در یکی از مناطق حاشیه شرق تهران فرستادند.

می‌گوید: ناگهان خود را در مقابل چهل پسر بچه شلوغ و شیطان تنها یافتم. دست و پایم را گم کرده بودم و مضطرب و پریشان به چشم‌های معصوم و پر از شیطنت بچه‌ها نگاه می‌کردم.

طولی نکشید که متوجه شدم چطور می‌توان با چهل پسربچه شلوغ و معصوم که برای اولین بار از آغوش مادر جدا شده‌اند، کنار آمد.

کاربرد هنر در معلمی منیژه آرمین

همان‌جا بود که ناخودآگاه به اهمیت کاربرد هنر در معلمی پی بردم. من در کلاس از تصویر، صوت و حتی از نمایش استفاده می‌کردم.

در همین سال‌ در رشته روان‌شناسی دانشگاه تهران هم ثبت‌نام کرد. منیژه در گیرودار آزمون‌وخطای نخستین سال‌های تدریسش، دوره لیسانس روان‌شناسی را تمام کرد اما این بار برای سیراب­‌کردن روح تشنه خود به سراغ هنر رفت.

پیش‌ازاین بارقه‌هایی از علاقه به موسیقی و نقاشی را درون خود احساس کرده بود؛ بنابراین به دانشکده هنرهای زیبا رفت. سال 1353، زمانی که 29 سال داشت هم‌زمان با تدریس در مدرسه و تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا، دوره فوق‌لیسانس مشاوره را نیز در دانشگاه تربیت‌معلم تمام کرد.

پس‌ازآن به‌عنوان دبیر مشاوره در مدارس راهنمایی منطقه شترخون در مسگرآباد تهران، که آن زمان قبرستان بود، فرستاده شد. کمتر معلمی مایل به تدریس در مدارس این منطقه بود، بااین‌حال، منیژه که قبلاً هم سابقه تدریس در مدارس حاشیه شهر را داشت عاشقانه و شاید هم از سر کنجکاوی هر روز با ژیان فرسوده‌اش خود را به یکی از مدارس این منطقه می‌رساند.

در این زمان فرصت داشت تا با بافت زندگی مردم این منطقه دقیق‌تر آشنا شود. این آشنایی قطعاً نگاه او را نسبت به زندگی عامه مردم واقع‌بینانه‌تر می‌ساخت و به او در انجام کار مشاوره کمک می‌کرد.

از طرف دیگر به دلیل چند سال کار مشاوره در مدارس با دنیای نوجوانان و مشکلات آن‌ها روزبه‌روز آشناتر می‌شد.

اکنون از نزدیک درک می‌کرد که همه آدم‌ها به‌ویژه جوانان و نوجوانان و به‌طورکلی دانش‌آموزان در تمام مقاطع آموزشی، به یک راهنما و مشاور امین نیاز دارند و اگر بستر مناسب فراهم شود و چنین مشاور دلسوزی در دسترس آن‌ها قرار گیرد تا بتوانند درباره مشکلات خود با او درد دل کنند، بسیاری از رفتارهای نادرست اخلاقی و اجتماعی اصلاح خواهد شد.

منیژه در آن سال‌ها، زندگی فشرده‌ای داشت. ازیک‌طرف در دانشگاه تربیت‌معلم فوق‌لیسانس رشته مشاوره را می‌گذراند و از طرف دیگر در دانشکده هنرهای زیبا در کلاس‌های هنرهای تجسمی می‌نشست. در کنار این‌ها، در مدرسه و بعدها هنرستان هم تدریس می‌کرد.

به دلیل این تنوع تحصیلات دانشگاهی، طیف دروسی نیز که برای تدریس به او واگذار می‌شد، متنوع بود. او از ادبیات فارسی و بینش دینی گرفته تا مشاوره و روان‌شناسی و دروس هنری را تدریس می‌کرد. مدتی نیز مدیریت یک مدرسه را بر عهده داشت.

در این‌ بین نگاه او به دانش‌آموزان بدین‌گونه نبود که صرفاً مباحثی را تدریس و ساعت کلاس را به هر ترفندی پرکند، بعد هم به دنبال زندگی شخصی خودش برود! در تمام دوران معلمی، روح او با رنج‌ها و دردهای دختران نوجوانی درگیر بود که چه‌بسا خانواده‌های پرمشکلی نیز داشتند.

حل ریشه ای مشکلات اجتماعی دانش آموزان

به‌عنوان یک معلم می‌دانست که التیام‌بخشیدن به دردهای دانش‌آموزان و اصلاح رفتارهای نادرست آن‌ها منوط به حل مشکلاتی است که در معضلات اجتماعی و خانوادگی ریشه دارند اما او اغلب خود را در حل این مشکلات تنها می‌یافت. گاهی نیز راه‌حل‌ها بسیار ساده و در دسترس بودند و تنها رفتار ساده محبت‌آمیز مایه قوت قلب بچه‌ها بود.

احساس می‌کرد گاهی با یک محبت و توجه و همدردی کوچک اما صادقانه می‌توان امید به بهبودی را در دل دختر نوجوانی روشن کرد یا تنها با دادن راهکار ساده‌ای می‌توان مسیر پر دست‌انداز پیش روی او را کمی هموارتر کرد. می‌گوید: در یکی از کلاس‌های هنرستان درس مبانی هنر می‌دادم.

این درس گاهی برای بچه‌ها خسته‌کننده بود. در این کلاس معمولاً یکی از دانش‌آموزان را زیر نظر داشتم که کارش خوب نبود، زود خسته می‌شد و با ناراحتی کلاس را تحمل می‌کرد.

یک روز دیدم رنگش خیلی پریده است. مقداری مویز در کیف داشتم. روی میزش گذاشتم و گفتم: معلوم است که صبحانه نخوردی.

این کار من بیشتر از تمام شگردهای آموزشی تأثیرگذار بود. وقتی از آن هنرستان رفتم، یکی از دوستانم گفت: یکی از شاگردان از رفتن تو خیلی ناراحت است. در ابتدا با خودخواهی فکر کردم حتماً چون تدریسم خوب بوده این‌طور ناراحت است؛

ولی همکارم گفت: وقتی از او پرسیدم چرا از رفتن خانم آرمین ناراحت هستی، در جواب گفت: یک روز که خیلی گرسنه بودم، به من مویز تعارف کرد! بعدها به این نتیجه رسیدم که این توجه به جزئیات می‌تواند در یک انسان تحولی به وجود بیاورد و بر دوستی و محبت بیافزاید.

مشکلات بچه‌ها البته بسیار فراتر از آن بود که همه را بتوان به این صورت برطرف کرد. بعضی دانش‌آموزان مشکلات عمیقی در خانواده داشتند که بر نحوۀ درس خواندن، اخلاق و رفتارشان در مدرسه تأثیر می‌گذاشت.

آگاهی از این مصائب که گاهی هیچ‌کاری برای حل آن‌ها از دست این معلم جوان بر نمی‌آمد، بسیاری از روزها تبدیل به دغدغه خاطر و رنج درونی می‌شد. البته این بارِ خاطر سنگین را گاهی انسان خیری سبک می‌کرد.

پیگیری مشکلات بچه‌ها در مدرسه یک روی زندگی اجتماعی منیژه بود؛ روی دیگر آن پیگیری فعالیت‌های هنری خود بود. درهرصورت زندگی ادامه داشت و او در کنار رسیدگی به امور خانه و تدریس و مشاوره در مدرسه، دغدغه‌های هنری موردعلاقه‌اش را نیز دنبال می‌کرد. ورود به دانشکده هنرهای زیبا برای او فصل جدیدی را رقم زد.

برای او که از کودکی به‌خاطر روحیات پدر و فضای آزاداندیشانه خانه با افرادی از تیپ‌های مختلف اجتماعی آشنا بود و در چند رشته دانشگاهی درس خوانده و همچنان مشغول تحصیل بوده است، شاید فضای حاکم بر دانشکده‌های مختلف دور از انتظار و نامأنوس جلوه نمی‌کرد؛ بااین‌حال اوضاع و احوال در دانشکده هنرهای زیبا با هر دانشکده دیگری متفاوت بود.

منیژه در حال و هوای خاص این دانشکده مسیر خود را دنبال می‌کرد. به قول خودش دانشجوی ناخلفی بود! از اینکه در بسیاری از کلاس‌ها و کارگاه‌ها به کپی آثار نقاشان و هنرمندان بزرگ اکتفا کند، بیزار بود. ترجیح می‌داد سبک خاص خودش را بیابد و آن را تقویت کند.

در این میان حضور استادانی همچون محمود فرشچیان، دکتر جواد حمیدی و هانیبال الخاص برای او بسیار الهام‌بخش بود.

حس و حال او در آن دوران و نیز حس ایران‌دوستی که از خانواده‌اش به ارث برده بود، مثل یک مانع محکم او را از تقلید چشم‌بسته سبک‌های مرسوم بازمی‌داشت.

عشرت مجابی از همکاران او می‌گوید: زمستان سال 1350، کلاس طراحی هانیبال الخاص در طبقه دوم سالن بزرگ دانشکده هنرهای زیبا برگزار می‌شد که معمولاً محل برگزاری امتحانات یا نمایشگاه‌ها و پروژه‌ها نیز آنجا بود.

منیژه یک ترم دیرتر از بقیه به دانشکده آمده بود و در جلسه طراحی تازه‌وارد به حساب می‌آمد. روش هانیبال الخاص هم با بقیه متفاوت بود. به‌خصوص در آن زمان که کلیه طراحی‌ها کلیشه‌ای و تکراری بود، الخاص دانشجو را آزاد می‌گذاشت تا انواع وسایل را تجربه کند.

کلاسش پرجنب‌وجوش بود و منیژه تحت تأثیر شور و حالی که برپا بود، چند کار را با رنگ روغن رقیق‌شده آماده کرد و به پانل چسباند تا درباره آن اظهارنظر شود.

الخاص از همان ابتدا متوجه کارهای ویژه او شد و به دانشجویان گفت: «در وجود آرمین جوهره‌ای است که اگر به آن بپردازد، خود صاحب سبک خواهد شد.»

آشنایی با جواد حمیدی و آغاز راهی جدید

در این میان آشنایی با دکتر جواد حمیدی نقطه عطفی در زندگی هنری منیژه بود. او آن روزها تازه از اروپا برگشته بود و حرف‌های تازه‌ای داشت. قالب معمول تدریس طراحی را شکسته بود و بر حساسیت‌های فردی تأکید می‌کرد.

از دید استاد حمیدی، این حساسیت فردی کلیدی بود که راز همه شیوه‌های هنری را آشکار می‌کرد. حرف‌های او آن روزها برای دانشجویان تازگی داشت. می‌گفت: انسان از هستی و آنچه خداوند آفریده است الهام می‌گیرد و اگر چنین نباشد رابطه میان انسان و خدا قطع خواهد شد.

پس اگر آبستره کار می‌کنیم، از طبیعت الهام می‌گیریم تا رابطه بین خالق و مخلوق قطع نشود. آدم‌هایی که در انزوا به مسائل خود می‌پردازند؛ در واقع خودپسندی‌های خود را می‌نویسند!

منیژه از این استاد بهره علمی و عملی فراوانی برد و تحت‌تأثیر افکار او عمیقاً به این نکته معتقد شد که هنر تجربه‌ای شخصی است که هنرآموز خود باید به درک آن برسد.

شاگرد ممکن است، در تجربه خود، به راه دیگری برود که چه‌بسا بهتر از آن راهی باشد که معلم به او آموخته است. با چنین نگاهی شاگردان قدم در مسیری می‌گذارند که در آن شیوه منحصربه‌فرد خود در خلق اثر هنری را کشف خواهند کرد.

او بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه که کمابیش با سال‌های انقلاب و تعطیلی دانشگاه و شروع جنگ مصادف بود، در یک دوره چندساله فرصت چندانی برای پیگیری جدی هنر و ادبیات، آن‌گونه که خود می‌پسندید، پیدا نکرد. سال 1369 کار سفال را به‌صورت جدی‌تر دنبال کرد.

در این سال تصمیم گرفت منظومۀ منطق‌الطیر را با سفال به تصویر بکشد. مقدمات این کار را که در قالب نقاشی تهیه شده بود، به  استاد فرشچیان – استاد سابق نگارگری خود در دانشکده هنرهای زیبا – نشان داد  و پس‌ازآن دست به کار شد. مجموعۀ سفال‌ شهر عشق ماحصل همین تلاش است.

کار با سفال از همان روزهایی که در دانشکده اولین بار با گِل آشنا شد، برایش جذاب و  خاطره­انگیز  به نظر می‌رسید. در لمس گِل و شکل‌دادن به آن، انگار روح خود را به سفری پر رمز و راز می‌برد. سفری که به‌تدریج شاگردانش را نیز با خود در آن همراه کرد.

ساخت نماد میدان تجریش توسط منیژه آرمین

ساخت نماد میدان تجریش در تهران، تندیس کساء، تندیس شهید، تبدیل نقوش نگارگری ایران به فرم‌های برجسته و نقش‌برجسته معراج ازجمله آثار سفالی است که دستان هنرمند منیژه آرمین خلق کرده است.

استاد فرشچیان که چندین دهه ناظر هنر آرمین در نقاشی و سفالگری است، درباره شیوه کار این دانشجوی قدیمی‌اش می‌نویسد: لطافت و روانی اندیشه و خیال به همراه تفکر عمیق و ژرف‌نگر و در هم آمیختن با یکدیگر سپس همه را در قالب خاک سخت و سفت، اثر دلنشین و گیرا ارائه‌دادن کار چندان سهل و آسانی نیست.

برای پی‌بردن به هنر ارزشمند منیژه آرمین باید آثار او را عمیقاً و با تأمل و درنگ نگاه کرد و باز هم نگاه کرد تا ابعاد مختلف و زوایای متفاوت هر اثر را با شبکه‌ها و پنجره‌های تودرتو و رمزآمیزی دید که پنداری روزنه و نقبی به ناخودآگاه درون بینندگان می‌زند. این‌یکی از مختصات این تندیس‌ها است و در لابه‌لای هر بُعد و شکلی چه رموز و نهفته‌های تفکرانگیزی مستتر است.

منیژه آرمین چنان‌که گفتیم این رویه را در تدریس نیز به کار گرفت. او درعین‌حال که به «دانشجومحوری» به معنای درست آن و به دور از بی‌احترامی به استاد و بی‌نظمی در کلاس معتقد است، به این نکته هم اذعان دارد که معلم هنر حق ندارد شاگردان را به پیگیری تجربه خود محدود کند.

البته این روش با آنچه اغلب در سیستم آموزشی ما پیاده می‌شود تفاوت دارد. به همین خاطر گاهی به روش آموزشی او اعتراض شده، مخالفت‌ می‎‌شود؛ حال آنکه پس از سال‌ها معلوم شد که شاگردانی که او تربیت کرده است، هرکدام سبک خاص خودشان را پیدا کرده‌اند و نتیجۀ سبکی که برمی‌گزیند، خلق آثار هنری متمایز از یکدیگر است.

نکته دیگری که او تلاش داشته در دوره تدریس به آن وفادار باشد، توجه به تفاوت‌های فردی شاگردان است. به‌این‌ترتیب که با بزرگ­­کردن یک شاگرد و قهرمان‌سازی سخت مخالف است.

در این‌ باره می‌گوید: بزرگ‌ترین درسی که در تدریس آموختم، توجه به تفاوت‌های فردی است. باید از یکسان‌سازی آدم‌ها پرهیز کنیم و از هرکس به اندازۀ خودش انتظار داشته باشیم.

از اول این اعتقاد را نداشتم اما به‌تدریج به این نکته رسیدم که وجود تفاوت‌های فردی اصل مهمی است که باید باشد و ما هم باید آدم‌ها را همان‌طور که هستند، قبول کنیم؛ یعنی اگر من در کلاس پنج نفر دانشجو داشته باشم، برایشان پنج برنامۀ مختلف دارم. تقلید خیلی راحت است. استاد پروسه‌ای را به هنرجو معرفی می‌کند و او با طی آن مسیر به نتیجه می‌رسد.

آثار هنری که به این روش تولید می‌شوند شبیه به هم هستند؛ چون مسیر طی شده شبیه به یکدیگر است اما روش من این بود که به‌جای فرمول‌دادن به هنرجو، از او می‌خواستم مثلاً به کتابخانه برود و بررسی کند یا ببیند به چه چیز علاقه دارد.

آیا به فیگور انسان علاقه دارد یا به حیوانات و پرندگان و اشیا. بعد از اینکه او علاقه‌مندی خود را کشف کرد و با من در میان گذاشت، او را راهنمایی می‌کردم که چه باید بکند؛ یعنی به‌هرحال تکنیک اجرای کار را به او آموزش می‌دادم اما مسیر «شدن» و خلاقیت هنری را به خودش واگذار می‌کردم.

به همین دلیل کارهای بچه‌های من درنهایت شبیه به هم از آب درنمی‌آید؛ یعنی در روش خودم یکسان‌سازی را انجام نمی‌دادم و تجربه هم به من نشان داده است که یکسان‌سازی کار اشتباهی است.

باید انسان‌ها را با توجه به علائق و تفاوت‌های فردی‌شان راهنمایی کرد تا بتوانند ماهیت درونی خودشان را کشف کنند. استاد باید بتواند آن جرقه را در روح شاگرد بزند. آن جرقه که زده شد، دیگر شاگرد دنبالش خواهد رفت، همان‌طور که ما رفتیم.

این معلم هنرمند عنصر هنر را نه‌تنها در کلاس‌های هنری بلکه در دیگر درس‌ها نیز به‌عنوان چاشنی مؤثری به کار برده است. همان‌طور که گفتیم از همان سال‌های اول شروع به تدریس در دبستان، استفاده از هنر نمایش، برای شیرین‌تر­کردن کلاس درس، یکی از ویژگی‌های خاص تدریس او به شمار می‌رفت.

به‌این‌ترتیب استفاده از عناصر هنری به شکل‌های مختلف حتی در کلاس‌های دیگر نیز مانند کلاس درس معارف و روان‌شناسی می‌توانست به کار بیاید. از دید او معلم کاردان باید در مواقع لزوم از عناصر هنری برای بالابردن کیفیت تدریس و بهبود ارتباط خود با شاگردان استفاده کند.

چنین معلمی هم کارگردان است و هم فیلم‌نامه‌نویس، هم نقاش است و هم خوشنویس و حتی در مواقع لزوم می‌تواند از موسیقی برای القای بهتر مطالب درس بهره بگیرد. گرچه شاید به‌کاربردن تمام این عناصر برای همه معلمان سخت و ناممکن به نظر برسد اما هر معلمی می‌تواند به تناسب توانایی‌ها و به فراخور درسی که تدریس می‌کند، از بعضی عناصر هنری بهره بگیرد.

در این ‌باره می‌گوید: زمانی در کلاس‌های آخر دبیرستان، معارف اسلامی درس می‌دادم، دیگر معلمی باتجربه بودم و برای تفهیم مطالبِ مشکل یا خشک درس، به‌خصوص در کلاس‌های بعد از انقلاب که با انواع تضادهای فکری و عقیدتی شاگردان مواجه بودم، باز هم از همان روش‌ها استفاده می‌کردم.

در برابر شیطنت‌های ناشی از القائات گروهک‌های منحرف سیاسی که موجب رفتارهای پرخاشگرانه بعضی دانش‌آموزان می‌شد، با دادن جایزه‌ای از جنس هنر، مثل تصویر انار یا سیب بریده‌شده‌ای که رویش حدیث نوشته شده بود، روح لطیف آن‌ها را قلقلک می‌دادم و آرامش و تمرکز را به کلاس برمی‌گرداندم. البته همه این‌ها فضل الهی بود که گاه راه‌حل‌هایی را فی‌البداهه به من الهام می‌کرد.

همچنین سعی می‌کردم برای تفهیم مطالب درسی نقوشی را شبیه نقاشی متحرک بر تخته رسم کنم و با تداوم و شرح و تفسیر آن‌ها فضای کلاس را دلچسب‌تر نمایم.

منیژه آرمین را این روزها بیشتر به‌عنوان یک نویسنده هنرمند می‌شناسند. او که از کودکی ذوق نوشتن را در خود کشف کرده بود، در سال 1354 اولین مقاله خود را با نام خانم ایکس و آقای ایگرگ در مجله فردوسی به چاپ رساند، اما تا چندین سال بعد مطلبی در نشریات منتشر نکرد.

فعالیت با نام مستعار مریم سپیدار

بعد از انقلاب فرصت پیدا کرد تا در شرایط جدید ایجادشده احساسات و تفکرات خود را به شکل نوشته‌های گوناگون و به‌ویژه در قالب داستان کوتاه با نام مستعار «مریم سپیدار» و «نصیبه» در مجلات و روزنامه‌ها منتشر کند. این امر مقدمه‌ای بود برای نوشتن چندین کتاب رمان که اولین آن‌ها در سال 1367 با نام سرود اروند به چاپ رسید.

طی این سال‌ها دغدغه او بیش از هرچیز نویسندگی و آفرینش هنری بوده است. کتاب‌های متعددی از او به چاپ رسیده و آثار هنری وی در نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی در داخل و خارج از کشور در معرض دید علاقه‌مندان قرار گرفته است.

گرچه سال‌ها از بازنشستگی و مفارغت بانو آرمین از تدریس در مدارس و مراکز دانشگاهی می‌گذرد، بااین‌حال در کنار پیگیری نویسندگی به‌صورت حرفه‌ای، همچنان به تربیت شاگردان و هنرآموزان مشغول است و به‌عنوان یک معلم هنرمند و مشاور دلسوز مدارس تجربه‌های ارزشمندی برای انتقال به نسل جوان در سینه دارد.

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.

این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیت‌های این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمع‌های آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.

معرفی برخی کتب انتشارات پناه

انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نمود. و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.

اكثر كتاب های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می باشد و مايه افتخار و مباهات ماست كه استقبال خوانندگان عزيز به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.

امیدرسان، رسانه امیدبخش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا