زندگی نامه پرویز شهریاری| پدری برای بچه ها در ردای معلمی

پرویز شهریاری کیست؟ زندگینامه پرویز شهریاری چگونه است؟ معرفی بیوگرافی معلم فداکار پرویز شهریاری. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالت‌های اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره‌های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفه‌ای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبرده‌اند.

آن‌ها که علم و عمل را به هم‌آمیخته‌ و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کرده‌اند.

خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آن‌قدر دلنشین است که می‌تواند برای بسیاری الهام‌بخش باشد.

اینکه می‌شنوی پزشکان دلسوزی بوده‌اند که بدون هیچ‌چشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بی‌بضاغت می‌رفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب می‌کردند.

سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بی‌بضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچه‌ها را با دست خودش شست‌وشو می‌داد، شورآفرین نیست؟

چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آن‌ها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.

در این راستا با حمایت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا این بزرگان را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیت‌های ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.

گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه، آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسسه آشنا شوید.

بیوگرافی و جزئیات زندگی معلم فداکار پرویز شهریاری

ولادت: 1305 ش (کرمان)
وفات: 1391 ش (گورستان زرتشتیان تهران)
تحصیلات: ریاضی (دانش­سرای عالی، دانشگاه تهران)
برخی فعالیت‌ها: تدریس در مدارس، تألیف و ترجمه ده‌ها عنوان کتاب، انتشار مجلات و مقالات متعدد

آبان سال 1349 بود و یک ماه از شروع سال تحصیلی می‌گذشت. مدیر مدرسه تازه توانسته بود آقای شهریاری را به‌عنوان دبیر ریاضی به کلاسی که معلم نداشت، بفرستد.

آقای شهریاری قبل از آنکه درس را شروع کند، از بچه‌ها خواست خودشان را معرفی کنند. بچه‌ها یکی­ یکی بلند شدند و اسم‌هایشان را گفتند تا نوبت به شهناز اتابک رسید. شهناز از آخرین نیمکت در انتهای کلاس بلند شد و به‌عنوان آخرین نفر با همان شیطنت همیشگی‌ خودش را معرفی کرد.

آقای شهریاری با­تعجب نگاهی به او کرد و گفت: به‌به! تو شهناز اتابک هستی؟! چقدر تعریفت را شنیده‌ام! شنیدم یکی از بهترین بچه‌های کلاس هستی! چشم‌های شهناز گرد شد.

با­تعجب به دوروبرش نگاه کرد و با خنده گفت: من را می‌گویید؟! آقای شهریاری گفت: بله! معلم‌های سال قبل خیلی تعریفت را می‌کردند. بیا پای تخته تا برای یادآوری مباحث قبلی، یک مسئله حل کنیم.

شهناز با تردید و ترس از جا بلند شد. از ریاضی سال قبل چیز زیادی یادش نمانده بود. آقای شهریاری صورت مسئله‌ای را روی تخته نوشت و از او خواست شروع کند. شهناز گچ را برداشت.

زندگی نامه پرویز شهریاری

برای دانش‌آموزی مثل او که هیچ درس نمی‌خواند راه‌حل مسئله بسیار سخت و مبهم به نظر می‌رسید. آقای شهریاری شروع کرد به توضیح­ دادن. مثل اینکه بخواهد حرف در دهان کسی بگذارد، شهناز را قدم­ به ­قدم با­مهارت جلو برد.

همان‌طور که آقای شهریاری پیش پیش راه‌حل را به او نشان می‌داد، شهناز هم می‌نوشت. بعد از چند دقیقه، وقتی مسئله تمام شد، آقای شهریاری دوباره شروع به تعریف کرد: «من می‌دانم یک چیزی توی سرت هست! می‌دانم با این استعدادی که تو داری، حتماً پیشرفت می‌کنی!»

معرفی و زندگینامه فردوس حاجیان

شهناز در میان بهت و حیرت بچه‌ها به تعریف‌های آقای شهریاری گوش می‌کرد. چند جلسه‌ای که گذشت، آن دختر تنبل و شرور که همه را عاصی کرده بود، تبدیل به درس‌خوان‌ترین دختر کلاس شد!

تعریف‌های آقای معلم آن‌قدر کارساز بود که شهناز تصمیم گرفت سال بعد حتماً در کنکور پزشکی شرکت کند.

آن ­سال به‌شدت درس خواند و شیطنت را کنار گذاشت. حالا شهناز اتابک، استادیار دانشکده پزشکی و رئیس بخش کلیه و دیالیز یک بیمارستان است! او هنوز هم آقای شهریاری را استادترین معلم زندگی‌اش می‌داند.

تولد هفتمین فرزند در یک خانواده فقیرنشین کرمانی

پرویز شهریاری در محله فقیرنشین دولتخانه کرمان در خانواده‌ای زرتشتی به دنیا آمد. پدرش، شهریار، کشاورز بود و مادرش، گلستان، زنی رنج‌دیده و زحمت‌کش. او هفتمین فرزند این خانواده دهقان‌زاده بود. پیش از او، چند تن از خواهر و برادرانش از بی‌غذایی و بیماری از دنیا رفته بودند.

عمر پدر نیز کوتاه بود و در 46 سالگی، زمانی که پرویز دوازده سال داشت، از دنیا رفت. پدر از مال دنیا هیچ باقی نگذاشت جز یک سکه دوپولی سیاه عهد قاجار که نزد پرویز تا آخر عمر به یادگار ماند و سه دانگ از یک خانه محقر در محله فقیرنشین دولتخانه.

با مرگ پدر، اوضاع نابسامان خانواده از آنچه بود، بدتر شد. قوت غالب گلستان و فرزندانش به یک تکه­نان خشک خلاصه می‌شد که گاهی چاشنی آن جز سیب‌زمینی یا لبوی پخته‌ چیزی نبود.

در چنین احوالی وقتی باد و برف زمستانی به جان دست و پاهای یخ‌زده بچه‌ها می‌افتاد، جز آفتاب هیچ وسیله‌ای برای گرم­­کردن خانه و مدرسه پیدا نمی‌شد.

در چنین خانه بی‌برگ و نوایی، مادر با هزار زحمت از راه نخ‌ریسی و کارگری زندگی را اداره می‌کرد و چاره‌ای نبود جز آنکه پرویز و برادرش هرمز کنار درس‌خواندن به کمک مادر هم بیایند.

این‌گونه بود که از بنایی و خشت‌مالی گرفته تا لای­روبی چاه‌های عمیق و کارگری در کوره‌های آجرپزی و سفالگری و … بسیاری کارهای دیگر را در همان سال‌های کودکی تجربه کردند.

آن زمان در کرمان رسم بود که بچه‌های رعیت بعد از تمام­کردن ششم ابتدایی چند سالی به اجیری بروند. این‌طور لااقل غذایی برای خوردن داشتند. مادر اما هیچ‌وقت به اجیری پسرانش رضایت نداد. او تنها راه نجات کودکانش را در درس­خواندن می‌دانست؛

بنابراین هر سختی و مشقتی را تحمل می‌کرد تا بچه‌ها به مدرسه بروند. پرویز دوره ابتدایی را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و دبیرستان را نیز در مدرسه ایرانشهر، متعلق به انجمن زرتشتیان کرمان. در این دبیرستان، کاغذ و قلم به‌رایگان در اختیار دانش‌آموزان بی‌بضاعت قرار می‌گرفت.

علاوه بر این، پرویز که هوش و استعدادش توجه معلمان را به خود جلب کرده بود، در سال سوم دبیرستان توانست در همان مدرسه معلمی بعضی کلاس‌های پایه‌های پایین‌تر را نیز بر عهده بگیرد.

بعد از دبیرستان، یگانه راهی که پیش روی او قرار داشت، رفتن به دانش­سرای مقدماتی بود. فقر اما همچنان در پس‌زمینه زندگی‌اش با قوت تمام می‌تاخت.

این را هر رهگذری می‌توانست از سر و وضع رقت‌انگیزش تشخیص دهد. تن‌پوش او عبارت بود از یک پیراهن چروکیده و وصله‌دار همراه با پالتویی گشاد که جثه لاغرش را در خود گم می‌کرد و پاپوشش گیوه‌هایی مندرس که آن‌قدر بزرگ بودند که جلوتر از پاهایش حرکت می‌کردند.

این‌ها تنها پوشاک تابستانه و زمستانه پرویز بود که اغلب مایه خجالت و شرمساری‌ او و دست‌مایه خنده و مضحکه دانش‌آموزان دیگر می‌شد.

این شرم‌زدگی از فقر و نیز تعلق به اقلیت دینی زرتشتی که در چشم مسلمانان مذهبی آن روزگار نجس هم تلقی می‌شدند، به‌تدریج او را به گوشه‌نشینی کشاند. علاوه ‌بر ‌آن، مرگ پدر گویی تکیه‌گاه محکمی را از او در آستانه نوجوانی ستانده بود.

درس می‌خواند و همچنان در هر فرصتی برای کمک به معاش خانواده کار می‌کرد اما اندیشه مرگ پدر و آخرین حرف‌هایی که می‌خواست به او بزند و هرگز فرصتش دست نداد، همیشه آزارش می‌داد.

پدر پیش از مرگ، او را به بالین خود خوانده بود اما مادر که نمی‌دانست همسرش آخرین دقایق عمر را می‌گذراند، پرویز را پی خرید نان به بیرون خانه فرستاده بود. پرویز که با نان به خانه برگشت، پدر دیگر نفس نمی‌کشید. این سؤال که پدر چه می‌خواست به او بگوید، برای همیشه در ذهنش باقی ماند.

زندگی نامه حسین خوشنویسان

معلم علوم تربیتی از طریقی از راز این غم بزرگ مطلع شد و تا حدی توانست ذهن این دانش‌آموز پراستعداد غمگین را با گفتن این جملات از اندوه مرگ پدر دور کند: پدرت دو چیز می‌خواسته به تو بگوید؛ یکی اینکه از درس خواندن غفلت نکنی و دیگر اینکه مراقب برادران و خواهر و مادرت باشی.

مهاجرت به تهران و آغاز زندگی و دوره تحصیلی جدید

پرویز بعد از تمام­‌کردن دانش­سرای مقدماتی کرمان با رتبۀ بالا، طبق مقررات اجازه یافت تا برای ادامه تحصیل در دوره لیسانس به دانش­سرای عالی در تهران برود؛ بنابراین همراه مادر و برادرانش خانه و اثاثیه مختصرشان را فروختند و بعد از یک هفته خود را از کرمان به تهران رساندند.

انتخاب اول او تحصیل در رشته فلسفه بود؛ اشتیاقی که به‌زودی فروکش کرد. آن سال، از 300 نفر دانشجوی متقاضی، 270 نفر به دانشکده ادبیات رفته بودند.

زندگینامه پرویز شهریاری

کلاس‌ها آن‌قدر شلوغ بود و تعداد دانشجویان هر کلاس به‌قدری زیاد بود که پرویز احساس می‌کرد در چنین فضای متراکمی استفاده لازم را از استادان نخواهد برد؛

بنابراین تغییر رشته داد و ترجیح داد برای تحصیل در رشته ریاضی به دانشکده علوم برود. آن زمان تنها هفت نفر داوطلب تحصیل در این رشته بودند و او در فضایی مناسب می‌توانست علائق خود را دنبال کند.

در تهران پول حاصل از فروش اثاث خانه به‌زودی تمام شد و باز بی‌پولی گریبان او و مادر را گرفت. تهران فرق‌های زیادی با کرمان داشت؛ ازجمله آنکه صاحب‌کاران معمولاً جوان باسوادی همچون او را به کارگری نمی‌گرفتند.

به‌ناچار مدتی با کتمان وضعیت تحصیلی‌اش در ایستگاه راه‌آهن به باربری مشغول شد تا اینکه یک روز که غافل از همه‌جا روی شن‌های کنار ایستگاه سرگرم‌کشیدن اشکال هندسی و حل مسئله بود، رئیس کارگزینی مچش را گرفت! او متوجه شد که این جوان باربر مشغول حل مسئله پیچیده‌ای است که او با مدرک لیسانس مهندسی از درک آن عاجز است.

پرویز را به دفتر فراخواند. دستمزد روزهای قبل را به همراه بیست روز اضافه پرداخت کرد و پیشنهاد کرد به‌جای باربری در ایستگاه راه‌آهن، به سراغ تدریس ریاضی در مؤسسات آموزشی شبانه برود.

پیشنهاد رئیس کارگزینی مسیر جدیدی را پیش روی پرویز قرار داد. به‌طوری‌که توانست با جست‌وجو و پیگیری در مؤسسه‌ای به‌عنوان معلم حق‌التدریس استخدام شود. علاوه ‌بر‌ آن فضای دانشگاه و دغدغه‌های خاصش در عدالت‌خواهی به‌تدریج او را وارد گود سیاست کرد.

آن زمان در برخی نشریات مطلب می‌نوشت و نخستین کتابش را در سال 1327، زمانی که 22 سال داشت، با نام مزدک و مزدکیان منتشر کرد. یک سال پس ‌از آن به‌خاطر فعالیت‌های سیاسی به زندان افتاد و تا سال 1328 را در حبس گذراند.

سرانجام پس از نه سال، توانست در سال 1332 هم‌زمان موفق به دریافت لیسانس ریاضی از دانش­سرای عالی (دبیری) و دانشگاه تهران شود و با حکم وزارت فرهنگ به دبیری دبیرستان‌های شیراز منصوب گردد.

البته تدریس در شیراز هم چندان طولانی نبود؛ زیرا پرونده‌سازی‌ یکی از معلمان و نیز سوابق سیاسی کار را بر او دشوار کرد و به‌ناچار به تهران منتقل شد.

سال 1334 نقطۀ عطفی در زندگی حرفه‌ای پرویز شهریاری محسوب می‌شود. او که فضای کار در آموزش‌وپرورش را مساعد نمی‌دید، بعد از گذراندن دوره تعهد خدمت از استخدام آموزش‌وپرورش خارج شد و ازآن‌پس، فعالیت خود را به‌صورت حق‌التدریس در مؤسسات مختلف محدود کرد.

در همین سال درحالی‌که شغل خود را از دست داده بود و به‌خاطر فعالیت‌های سیاسی نیمه‌پنهان زندگی می‌کرد، از دخترعمه‌اش، زمرد بهی‌زاده خواستگاری کرد. می‌گفت: روزی به دخترعمه‌ام که آموزگار بود، برخوردم و بدون مقدمه به او گفتم: زن من می‌شوی؟ او گفت: شغلت چیست؟

برو هرجا که دلت خواست برای کشورت خدمت کن

پاسخ دادم: بیکارم و در حال اختفا به سر می‌برم! اگر مرا ببینند می‌برند آنجا که عرب نی انداخت! دخترعمه بی هیچ چون­و­چرا گفت: من حاضرم با تو زندگی کنم. نه مهر می‌خواهم و نه خرج، از الان من زن تو! هروقت خواستی بیا نزد من. هروقت هم نخواستی، برو هرجا که دلت می‌خواهد و برای ملت و کشورت خدمت کن.

زندگی ریاضیدان پرویز شهریاری

زمرد به قولی که داده بود، عمل کرد. شغل آموزگاری را رها کرد و همراه پرویز با اجاره اتاقی در یکی از جنوبی‌ترین نقاط تهران زندگی‌شان را شروع کردند. ثمره این زندگی مشترک پنج فرزند است که با همت مادر، در کشاکش فعالیت‌های علمی و فرهنگی و سیاسی پدر رشد کردند.

زندگی نامه علی اکبر شعاری نژاد

حضور همسری همراه و صبور در موفقیت‌های سال‌های بعد شهریاری بسیار مؤثر بود. در‌حقیقت باید گفت در پس موفقیت‌های زندگی او دو زن حضور داشتند؛ مادرش گلستان و همسرش زمرد!

بااین‌حال، زندگی خانوادگی او نیز با فرازوفرودهایی همراه بود. ناملایماتی که بیش از هرچیز به دغدغه‌های خاص او مربوط می‌شد.

دغدغه اصلی او چیزی نبود جز زندگی مردم و دردهای آن‌ها. از یک مرد عاشق ریاضیات که از کودکی با معادلات و روابط اعداد و ارقام خو گرفته است و هر چند ماه یک بار می‌توانست کتابی درباره ریاضیات بنویسد یا ترجمه کند و آن‌طور با­شوق از پانزده‌سالگی دست در کار تدریس داشته است.

شاید قدری نامأنوس به نظر برسد که بخواهد سر از کتاب‌های ریاضیات بلند کرده و شاگردان مدرسه‌اش را رها کند و خود را درگیر سیاست کند؛

اما قصه این بود که پرویز شهریاری با بسیاری از ریاضیدان‌های عصر خود تفاوت داشت. او دهقان‌زاده‌ای بود که درد و رنج مردمان بی‌بضاعت را با تمام وجود احساس می‌کرد. او خود رنج نداری را زندگی کرده بود.

این‌گونه بود که مبارزه با بی‌عدالتی از کودکی در جانش ریشه دواند و در جوانی به بار نشست. به‌طوری‌که هرچند بعد از کوچ به تهران و اتمام‌ دوره دانشگاه و استخدام در آموزش‌وپرورش اوضاع زندگی‌اش بهتر شد اما خاطرۀ روزهای سخت کودکی را فراموش نکرد. همیشه دغدغۀ بی‌رحمی‌هایی که بر افراد ضعیف جامعه می‌رفت، آزارش می‌داد.

معتقد بود هر انسانی غم‌هایی دارد که تا آخرین لحظه زندگی او را رها نمی‌کند و غم او درد و رنج محرومان بود. به همین خاطر اگر از او سؤال می‌کردید که چه کاره‌ای و چه کرده‌ای؟

می‌گفت: «معلمم و معلمی کرده‌ام.». اگر کنجکاوی بیشتری نشان می‌دادید می‌گفت: «ریاضیات و عدالت‌خواهی را دوست دارم و به هر دوی آن‌ها عشق می‌ورزم.»

شهریاری به­دلیل فعالیت‌های سیاسی بارها به زندان افتاد. بااین‌حال در همان سال‌های حبس هم بیکار نمی‌نشست. زبان روسی را در زندان یاد گرفت و دست به کار ترجمه شد.

در ترجمه و تألیف کتاب بیشتر متوجه نیازهای جامعه و خلاقیت فکری جوانان بود. باور داشت که سختی‌های زندگی را هر قدر هم که دشوار باشد، می‌توان پشت سر گذاشت؛

بنابراین هروقت با جوانانی روبه‌رو می‌شد که از مشکلات و موانع گلایه می‌کردند، از آن‌ها می‌خواست تا از میدان به­ در نروند و برای رسیدن به هدف پافشاری کنند.

زندگی او نیز عملاً نمودی از همین غلبه سعی و تلاش بر کمبودها و مرارت‌هاست. با وجود اداره یک خانواده، فعالیت‌های مختلف علمی و فرهنگی و سیاسی و نیز تدریس، موفقیت او در حدی بود که در سال 1345 نشان درجه یک علمی را از آن خود کرد.

جهان پرویز شهریاری مملو از ریاضی، فلسفه، هنر و ادبیات بود

زمینۀ اصلی کار او ریاضیات بود اما جهانش آمیزه‌ای بود از ریاضیات، فلسفه، هنر و ادبیات. معتقد بود: «آدم‌های تک‌بعدی نه خودشان زندگی درونی شایسته‌ای دارند و نه می‌توانند معلم زندگی دیگران باشند.

جهان پیرامون ما هم جهانی ریاضی است؛ هم جهانی فیزیکی و هم جهانی فلسفی و هنری. ریاضی‌دانی که جز رابطه‌ها و قانون‌های ریاضی به چیز دیگری کار ندارد، به دسته یا محور مکانیکی می‌ماند که تنها می‌تواند وسیلۀ معینی را با اندازه و وزن معین از جایی به‌ جای دیگر منتقل کند و البته این شایستۀ یک انسان نیست.»

بیوگرافی ریاضیدان پرویز شهریاری

شهریاری از همان سال‌های اول تصمیم گرفته بود تا هم به‌خاطر زندگی و هم به‌خاطر خودش درس بخواند، مطالعه کند و از خودش همه‌­چیز بخواهد و اگر محصولی دارد، آن را به جامعه عرضه کند.

به همین دلیل با همۀ کسانی که برای پیشبرد علم ریاضیات کار می‌کردند، با روی باز برخورد می‌کرد. درخواست و دعوت هر انجمن و گروه علمی کوچک و بزرگی را با کمال­میل می‌پذیرفت و سعی می‌کرد کسی را دلسرد نکند.

یکی از معلمان می‌گوید: «فروردین سال 1387 بود که فرزندم در یک مطالعه پژوهشی، پروژه‌ای را برای آموزش الکترونیکی از راه دور ریاضیات اول دبیرستان در نمایشگاه پژوهشی دبیرستان محل تحصیل خود آماده ارائه ساخته بود.

با خود فکر کردم به‌منظور تشویق او چه می‌توانم بکنم. یکی از راه‌های بعیدی که به ذهنم رسید، دعوت استاد شهریاری برای بازدید از پروژه مذکور و کسب رهنمودهای استاد در جهت پربار­شدن پروژه بود.

در آن زمان می‌دانستم که استاد شهریاری صبح روزهای یکشنبه و چهارشنبه از منزل خود واقع در الهیه به محل مجلات دانش و مردم و چیستا واقع در خیابان نادری تشریف می‌آوردند و زمینه چاپ آن مجلات را فراهم می‌ساختند  ولی از کم‌وکیف آن بی‌اطلاع بودم.

نشانی مجله را گرفتم و صبح روز چهارشنبه به محضر ایشان شرفیاب شدم … پس‌ازآنکه کار استاد تمام شد، به امید آنکه استاد تنها نظرات ارزشمندشان را در خصوص بهبود کیفی پروژه بیان دارند، مسئله را با ایشان مطرح کردم و با توجه به شرایط جسمی ایشان در آن زمان، با احتیاط فراوان پرسیدم آیا امکان حضور ایشان در مدرسه برای تشویق یک دانش‌آموز ریاضی وجود دارد یا خیر.

خود را برای امتناع ایشان آماده ساخته بودم که با بزرگواری فرمودند: چه ساعتی باید برویم.

چه ساعتی حاضر باشم؟ بدون اینکه حتی از بُعد مکانی و زمانی محل ارائه پروژه جویا شوند. حضور ایشان موجی از شور و حال را در میان معلمان و دانش‌آموزان آن دبیرستان برانگیخت …

پس از بازدید ایشان از پروژه و ارائه نظرات ارزشمندشان، ساعتی به یک گپ صمیمی بین تنی چند از معلمین باسابقه آن دبیرستان و نیز میهمانان دعوت­شده‌‌ای چون استاد اسفندیار معتمدی گذشت و خاطره‌ای فراموش‌نشدنی از آن نشست بر جای ماند.»

زندگی نامه میرزا حسن رشدیه | از روحانی 15 ساله تا ابداع روش جدید الفبا

البته کسانی که به دیدن شهریاری می‌رفتند، همیشه درخواست‌های مرتبط با ریاضیات مطرح نمی‌کردند، بلکه گاهی به‌خاطر مشکلات خانوادگی و مالی به سراغ او می‌رفتند.

شهریاری با خونسردی و متانت به همه گوش می‌داد و کسی را از خودش نمی‌راند. یکی از کسانی که در ایام تحصیل از کمک‌های او بهره برده می‌گوید: زمانی که در دانشکدۀ ریاضیات قبول شدم، به مدت ده روز هیچ پولی برای غذا‌خوردن نداشتم. در جست‌وجوی کاری بودم و در دانشکده شنیدم استادی اهل کرمان است.

نزدش رفتم و گفتم اهل رفسنجانم و شرایطم را به او گفتم. او دو روز بعد برگه‌های ریاضی مدرسۀ مرجان را برای تصحیح به من سپرد و پنجاه تومان هم پول داد.

معلمی پرویز شهریاری با دادن کمک خرج غیر مستقیم

پس از تصحیح برگه‌ها او صد و پنجاه تومان دیگر داد و شاگردی هم برای درس ­دادن به من معرفی کرد. سال‌های بعد هم با همین روش برادر و خواهرم به تهران آمدند و درس خواندند. سال‌ها گذشت و دوران انقلاب و جنگ، من رئیس دانشکدۀ ریاضیات بودم… امروز پس از چهل سال آشنایی با او، فکر می‌کنم چقدر از او آموخته‌ام!

شهریاری که معلمی را در سن پانزده‌سالگی آغاز کرد، به یکی از بهترین معلمان ریاضی پایتخت تبدیل شد. کلاس‌های درس او در شروع هر دوره، با تعداد محدودی شاگرد شروع می‌شد و کم‌کم آن‌قدر به تعداد دانش‌آموزان اضافه می‌شد که ناچار کلاس را به یکی از سالن‌های مدرسه منتقل می‌کردند.

برای او گذشته تحصیلی بچه‌ها و حتی وضعیت فعلی‌شان اهمیت چندانی نداشت. به هرکدام به چشم استعداد معطل‌مانده‌ای نگاه می‌کرد که با کمی توجه و تشویق شکوفا خواهد شد.

دربارۀ یکی از شاگردانش می‌گفت: روز اولی که می‌خواستم سر کلاس بروم، مدیر مدرسه صدایم کرد و گفت: مواظب فلان شاگرد باش! گفتم: چرا؟ گفت: آدم بی‌تربیتی است؛ مبادا خدای‌نکرده مشکلی برای شما ایجاد کند.

من هم مخصوصاً دفتر کلاس را با خودم بردم تا حضوروغیاب کنم و آن شاگرد را بشناسم. وقتی اسمش را خواندم، مثل بقیه بلند شد و حاضر گفت و نشست.

نه صندلی پرت کرد، نه توهین کرد و نه چیز دیگری! روال کار من چنین است که پای تخته یک مسئله یا قضیه‌ای را مطرح می‌کنم و بعد آن مسئلۀ هندسی را به کمک شاگردان حل می‌کنم. از تک‌تک شاگردها می‌پرسم تا همه در جریان کلاس باشند.

مسئله به ‌جایی رسیده بود که به نظرم آمد اگر این سؤال را از هرکسی بپرسم، قادر است جواب بدهد. به همین جهت از آن شاگرد پرسیدم. طبعاً جواب داد. در ضمن جلسۀ اول هم بود و همه بسیار توجه می‌کردند. وقتی جواب داد، او را بسیار تشویق کردم.

او از سر تعجب به اطرافش نگاه می‌کرد و فکر می‌کرد که من کس دیگری را تشویق می‌کنم! جلسۀ بعد که می‌خواستم سر کلاس بروم، قبل از کلاس دیدم او توی کریدور دنبال شاگردی می‌دود و به او التماس می‌کند: تو را به خدا بیا مطلب این درس را به من بگو، من پهلوی یک معلم آبرو دارم! و من هرگز نگذاشتم در کلاسم شخصیتش خدشه‌دار شود.

هر جلسۀ کلاس از او درس می‌پرسیدم، منتها طوری که قادر باشد جواب بدهد. همیشه تشویقش می‌کردم. روزی پدر این شاگرد به مدرسه آمد. دنبال من گشت.

به من که رسید، گفت: فقط می‌خواهم بدانم شما چه کار کرده‌اید که پسر من از آن حالت بیرون آمده است؟ وقتی با ما به سینما می‌آید، وسط فیلم از جیبش مداد و کاغذ درمی‌آورد و مسئلۀ هندسه حل می‌کند. وقتی هم ناهار می‌خورد، کنار دستش یک قلم و کاغذ برای حل مسائل ریاضی همیشه حاضر است.

می‌خواهم بدانم شما چه کار کرده‌اید؟ چون او هنوز همان بی‌شعور همیشگی است اما در هندسه تغییر کرده است! گفتم: من به او فهماندم تو هم مثل بقیه شعور داری.

من طوری به او فهماندم، مثل اینکه خودم نمی‌فهمم. فکر می‌کنم او باشعور است و من نمی‌فهمم که دیگران دربارۀ او چه می‌گویند.‌

در واقع شهریاری در اداره کلاس گرچه تنبیه و توبیخ را در برخی موارد ضروری تشخیص می‌داد اما بیش از آن تشویق و محبت را کارساز می‌دانست، ولو در حق تربیت‌ ناپذیرترین دانش‌آموزان! می‌گفت: روزی دیدم شاگردی در را باز کرد و درحالی‌که کتش را روی شانه‌اش انداخته و پاشنه‌های کفشش را هم خوابانده، دیرتر از همیشه وارد کلاس شد.

همین‌طور که در زد و خواست وارد شود، گفتم: «کجا خانه‌وار؟!» گفت: «نمی‌خواهی برمی‌گردم.» بعد هم در را به هم زد و رفت. زنگ تفریح آن شاگرد را گیر آوردم.

به او گفتم: «مطمئن باش آنچه نسبت به من کردی، بی‌تربیتی بود ولی من متأسفانه معلم اخلاق نیستم و نمره اخلاقت در دست من نیست. نمره هندسه‌ات در اختیار من است. اگر هندسه‌ات خوب باشد، من اخلاق را تأثیر نمی‌دهم.»

او حرف مرا گوش کرد، ولی باور نکرد. درس‌خوان هم نبود. آخر سال شد. معمولاً شورایی تشکیل و نمره بچه‌ها کلاس به کلاس مطرح می‌شد. آن زمان نمره کمتر از هفت تجدیدی محسوب می‌شد و شش درس تجدیدی را رفوزگی می‌گفتند. معدل از ده به پایین هم رفوزه بود. من توی شورا نشسته بودم.

نمره همه بچه‌ها مطرح شد جز این شاگرد. ضمناً وقتی من وارد شورا می‌شدم، دیدم همین شاگرد جلوی در قدم می‌زند و وقتی مرا دید، به دوستش گفت: اگر قرار بوده مشکلش حل شود، با ورود من دیگر حل نخواهد شد.

وقتی جلسه شورا تمام شد، من از مسئولان پرسیدم که فلانی تکلیفش چیست؟ تقریباً همه معلمان با هم گفتند: او رفوزه شده است. معلوم شد که در هفت درس تجدید (زیر هفت) شده است. از طرف دیگر معدلش هم زیر ده است و بنا به هر دو شرط رفوزه است.

گفتم نمره‌هایش را بخوانید. در یک درس شش و نیم گرفته بود. با معلمان مربوطه صحبت کردم که آیا مطمئنی نمره واقعی او شش و نیم است؟ یعنی اگر امتحان مشابهی از او بگیری باز هم دقیقاً شش و نیم می‌گیرد؟ گفتم نمره تا این حد سیال است و او را به‌خاطر نیم نمره مردود نکنید.

گفتم آن نمره را هفت کنید و نمره‌های دیگر او را هم کمی بالا بیاورید تا معدلش از ده عبور کند و هر دو شرط مردودی او نقض شود ولی هیچ‌کس زیر بار نرفت.

گفتم ورقه هندسه‌اش را بیاورید. دیدم نمره‌اش سه شده است. شش، هفت نمره می‌خواست تا معدلش به ده برسد. نمره‌اش را خط زدم و نوشتم: ده و زیرش هم نوشتم: «با مسئولیت خودم» تا هم معدلش بالای ده باشد و هم تجدیدی‌هایش شش تا شود. سپس از جلسه بیرون رفتم.

بیوگرافی و معرفی پرویز شهریاری

همان دانش‌آموز جلوی در ایستاده بود و با دیدن من غرغری هم کرد. به خانه‌ام در خیابان ویلای فعلی رفتم. ساعتی نگذشته بود که یک نفر در زد. مادرم در را باز کرد.

ظاهراً بعد از پایان جلسه، دفتردار مدرسه موضوع را به آن شاگرد گفته و او هم به آنجا آمده بود. مادرم گفت: «جوانی با تو کار دارد.» من رفتم و او را دیدم که گریه می‌کند.

دستش را گرفتم و او را به داخل دعوت کردم. گفتم: «آرام بگیر و حرفت را بزن.» گفت: «آمده‌ام از شما بپرسم چطوری درس بخوانم. کسی نیست مرا راهنمایی کند. می‌خواهم هندسه را هم که دیگر تجدید نیستم، بخوانم.» گفتم: «من هم کمکت می‌کنم.» تابستان، هر دو سه روز یک بار، به او درس می‌دادم.

بچه بااستعدادی بود و توانست تقریباً همه درس‌ها را ظرف سه ماه بخواند. فیزیک و شیمی هم به او درس می‌دادم. رفت امتحان داد و قبول شد.

زندگی نامه محمد خزائلی | از تاسیس اولین مدرسه نابینایان تا لقب طه حسین ایرانی

تا کلاس دهم پی‌اش را گرفتم و دیدم کلاس هشتم و نهم را بدون تجدیدی قبول شد. از آن به بعد ردش را گم کردم و نمی‌دانم دیگر چه کرد. این اتفاق به من نشان داد که ممکن است با مهربانی هر دانش‌آموز را به­خود آورد.

کم نبودند بچه‌هایی که با القای مثبت استاد شهریاری مسیر زندگیشان به سمت و سوی دیگری رفت. البته تعجبی هم نداشت. شهریاری بیشتر از آنکه معلم باشد، به تعبیر یکی از استادان ریاضی، یک مصلح اجتماعی بود و در تدریس هم همین وجه شخصیت خود را به‌خوبی نشان می‌داد.

دسته بندی معلمان از تدریس تا پدری کردن برای بچه ها

در واقع بر اساس یک تقسیم‌بندی می‌توان معلمان را به سه گروه تقسیم کرد؛ دسته اول کسانی هستند که صرفاً تدریس می‌کنند تا درآمدی کسب کنند و زندگی‌شان را بچرخانند.

دسته دوم آن‌ها که دوست دارند به بچه‌ها چیزی یاد بدهند؛ بنابراین کلاس و درس را جدی می‌گیرند و دسته سوم آن‌هایی که خوب درس می‌دهند و علاوه‌ بر‌ آنکه پیگیر یادگیری شاگردان هستند، به مشکلات آن‌ها نیز فکر می‌کنند که آیا از شهر دیگری آمده‌اند؟

آیا پولی برای گذران زندگی دارند؟ چرا با لباس مندرس یا کفش پاره به مدرسه می‌آیند و بعد به دنبال کمک و برطرف­‌کردن دغدغه‌های فکری شاگردانشان می‌روند.

این دسته معلمان در حق شاگردانشان پدری و مادری می‌کنند. پرویز شهریاری از این گروه اخیر بود. با وجود­ آنکه تا پایان عمر همیشه درگیر سختی‌های معاش بود و سی سال پایان عمر را بدون حقوق بازنشستگی سرمی‌کرد اما هروقت شاگردی را نیازمند کمک می‌دید، او را در همان درآمد مختصر و معمول خود شریک می‌کرد.

در کارنامۀ علمی او، تألیف و ترجمۀ بیش از دویست جلد کتاب، هزار مقاله و چاپ مجلات و نشریه‌های مختلف به چشم می‌خورد. تأسیس مدرسۀ خوارزمی و مرجان، که به یاد دختر از دست‌رفته‌اش ساخته بود، همچنین مدرسۀ عالی اراک یادگار روح بی‌تاب اوست. فعالیت‌هایی که در یک نگاه سطحی شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد.

با تمام این‌ها، همچون بسیاری از مردان بزرگ، بی‌آنکه اثری از غرور و خودبینی در اندیشه و منش داشته باشد، تلاش‌های علمی خود را به هیچ می‌گرفت. حتی زمانی که «شهریار ریاضیات ایران» لقب گرفت، با فروتنی و بی هیچ تظاهری ‌گفت: «من یک معلم ساده‌ام!»

اما آن‌ها که او را می‌شناختند، می‌دانستند که پشت این جمله ساده دنیایی از طرح‌ها و کاردانی‌های خاص پرویز شهریاری در تعلیم و تربیت نهفته است.

او 85 سال در این دنیا زندگی کرد. عمر پر فرازونشیبش با سختی‌های بسیار و بی‌مهری‌های فراوان قرین بود، بااین‌حال روح او بزرگ‌تر از آن بود که با بغض و کینه از شخص یا جریانی صحبت کند.

تلخ‌کامی محدودیت‌های اجتماعی و سیاسی که از جوانی در کام داشت یا سختی‌های گوناگونی که تا آخر عمر با آن دست‌وپنجه نرم کرد، هیچ‌کدام نتوانست رشته انس و محبت او را با سرزمین مادری‌اش ایران قطع کند.

آن‌طور که در آخرین سال حیاتش وقتی اولیای مدرسه فیروز بهرام تهران جشنی برای هشتاد و پنجمین سالروز تولدش برگزار کردند، توصیه او به دانش‌آموزان مدرسه این بود که: «اگر می‌خواهید برای ادامه تحصیل به خارج بروید، با خود شرط بگذارید که بی‌گمان برخواهید گشت.»

پرویز شهریاری سرانجام بعد از 45 سال معلمی، در صبح جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ از دنیا رخت بربست. در آن 85 سال سخت و پرشتاب بیشتر از آنکه به مرگ فکر کند، در اندیشه زندگی بود.

مرگ را چیز لازمی می‌دانست که همه به آن دچار خواهند شد، مهم فرصت‌های زندگی بود که باید به ساختن و بهبود حیات خود و دیگران می‌گذراند.

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.

این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیت‌های این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمع‌های آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.

معرفی برخی کتب انتشارات پناه

انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نموده و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.

اكثر كتاب‌های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم‌های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می‌باشد

نوع کتب و قلم شیوای این انتشاراتی به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار این موسسه بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.

امیدرسان، رسانه امیدبخش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *