زندگی نامه رضا روزبه | سازنده مدرسه علوی در ایران | معرفی دین با فیزیک و شیمی

رضا روزبه کیست؟ زندگینامه رضا روزبه چگونه است؟ معرفی بیوگرافی معلم فداکار رضا روزبه. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالت‌های اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره‌های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفه‌ای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبرده‌اند.

آن‌ها که علم و عمل را به هم‌آمیخته‌ و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کرده‌اند.

خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آن‌قدر دلنشین است که می‌تواند برای بسیاری الهام‌بخش باشد.

اینکه می‌شنوی پزشکان دلسوزی بوده‌اند که بدون هیچ‌چشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بی‌بضاغت می‌رفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب می‌کردند.

سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بی‌بضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچه‌ها را با دست خودش شست‌وشو می‌داد، شورآفرین نیست؟

چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آن‌ها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.

در این راستا با حمایت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا چنین افرادی را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیت‌های ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.

گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسسه آشنا شوید.

بیوگرافی و جزئیات زندگی معلم فداکار رضا روزبه

ولادت: 1300 ش (زنجان)
وفات: 1352 ش (محل دفن: قم، قبرستان نو)
تحصیلات: فیزیک (دانش­سرای عالی)، دروس حوزوی (دانشگاه تهران)
برخی فعالیت‌ها: مدیر و دبیر مدرسه علوی

آن روز، کلاس درس آزمایشگاه شیمی مهمان ناخوانده‌ای داشت. مرد مسنی با کت و شلوار ساده و ظاهری موقر ته کلاس نشسته بود و دستش را گذاشته بود زیر چانه‌ و با­دقت به صحبت‌های دبیر گوش می‌کرد. نیم‌ساعتی که گذشت، دبیر شیمی از نگاه‌های خیرۀ مرد کلافه شد.

با خودش گفت به ظاهرش می‌خورد از مستخدم‌های جدید مدرسه باشد. حتماً برای فرار از کار آمده اینجا کنار بچه‌ها نشسته. دبیر برای اینکه اعتراضی کرده باشد، وسط حرف‌هایش گفت: هرکس دستش را زیر چانه‌اش بگذارد، خر است!

یکی، دو نفر از بچه‌ها که کنار مرد غریبه نشسته بودند، متوجه کنایۀ دبیر شدند. یکی زیر گوش مرد گفت: با شما بودها، به شما توهین کرد! مرد گفت: شما مشغول درستان باشید. کلاس که تمام شد، مرد غریبه آرام و بی‌صدا همراه بچه‌ها بیرون رفت.

زندگی نامه میرزا حسن رشدیه

دیگر کسی او را در مدرسه ندید تا اینکه چند روز بعد، دبیر شیمی برای تدریس، به یکی از مدرسه‌های معروف پایتخت دعوت شد. شنیده بود کسی به اسم آقای روزبه صلاحیت او را برای تدریس تأیید کرده است.

برایش عجیب بود کسی که تا به­ حال او را ندیده چگونه برای تدریس در چنین مدرسه‌ای تأییدش کرده است.

با اشتیاق به اتاق مدیریت دبیرستان رفت تا با روزبه آشنا شود. وارد که شد، از تعجب و شرمندگی ماتش برد. روزبه همان مرد غریبه‌ای بود که او چند ماه قبل، در کلاس آزمایشگاه آن‌گونه خطابش کرده بود!

زندگی نامه رضا روزبه

رضا روزبه در روز ولادت امام رضا(ع) در شهر زنجان به دنیا آمد. پدرش کربلایی محمودِ خیاط، فرزند شیخ جواد زنجانی، از شاگردان میرزای شیرازی بود و مادرش سیده ربابه دختر یکی از سادات صاحب­‌کرامت زنجان.

رضا در زادگاهش درس خواند و علوم حوزوی را نیز تا درجۀ اجتهاد نزد پدر و عمویش و برخی علمای این شهر فراگرفت. بعد از تمام­‌کردن دورۀ متوسطه چند سالی در دبیرستان‌های زنجان تدریس کرد و مدتی نیز ریاست مدرسه توفیق را برعهده داشت.

سخت‌ترین دوران زندگی رضا روزبه

با این ‌حال، اوضاع نابسامان شهر آزارش می‌داد و بعدها از آن دوره به‌عنوان سخت‌ترین سال‌های عمرش یاد می‌کرد.

قصه این بود که آذربایجان و از جمله زنجان به دست نیروهای جدایی‌طلب حزب دمکرات افتاده بود و فعالیت‌های این حزب و طرفداران آن که مرام مارکسیستی داشتند، با  مرام و مسلک معلم متدینی همچون روزبه سازگار نبود.

روزگاری بود که خشونت در زنجان بیداد می‌کرد و هر مخالفتی با گلوله پاسخ داده می‌شد. روزبه در این سال‌ها علاوه بر تدریس در مدرسه، به تحصیل علوم حوزوی و فلسفه نیز پرداخت و به همین دلیل بارها احضار و بازجویی شد و حتی مدتی نیز به زندان افتاد.

سرانجام آشفتگی اوضاع زنجان و نیز اندیشه ادامه تحصیل، او را به مهاجرت از زادگاهش مصمم کرد. آن زمان سی سال داشت.

مردی بود سرد و گرم چشیده که در حد اجتهاد از علوم دینی بهره گرفته و با فلسفه اسلامی به‌خوبی آشنا بود. او تجربه بیشتر از ده سال معلمی و مدیریت مدرسه را با خود به پایتخت می‌برد.

بنابراین در بدو ورود به تهران در مدرسه تخت جمشید استخدام شد. او که از کودکی علاقه و استعداد بسیار خوبی در فراگرفتن ریاضی و علوم طبیعی داشت، در اندیشه ادامه تحصیل در رشته‌ای بود که بتواند در ذهن و زندگی‌اش علوم دینی و فلسفه را به علوم طبیعی پیوند بزند.

شاید هم به دنبال راه‌حلی می‌گشت تا در ذهن و دل خود به یک جامعیت علمی و نظری برسد  و در این میان هیچ علمی را استوارتر از فیزیک نمی‌دید.

از زنجان تا تهران راه درازی بود و تا به مقصد برسد، شبی را تا صبح در سیاهی و تاریکی بیابان سر کرد. آنجا که جز سوسوی ستارگان و چراغ بی‌رمق اتومبیل که مکرر توقف می‌کرد روشنایی دیگری در بیابان نبود، روزبه فرصتی یافت تا به ذهن خود سر و سامانی بدهد. در آن شب خیال‌انگیز بود که به گفته خودش، «شب» را با تمام وجود تجربه کرد.

آن‌گونه که بعدها می‌گفت، در تمام عمرم، معنی شب را فقط در همان شب که از زنجان به تهران می‌آمدم، تجربه کردم. کسی چه می‌داند در ذهن پراستدلال او چه گذشت، این‌قدر بود که می‌گفت دو گروه از مردمان خوشبختی را احساس می‌کنند: آنانی که روز را نمی‌فهمند و آنان که شب را می‌فهمند!

روز بعد در تهران بود. تهرانِ سال‌های دهه سی بی‌شباهت به زنجانِ سال‌های فعالیت جدایی‌طلبان کمونیست نبود. روزبه که خاطره خوشی از درگیری‌های سیاسی نداشت و آن را بدون تعلیم و تربیتِ صحیح کاری بیهوده و اسباب گمراهی می‌دانست، از سیاست کناره گرفت، زندگی خود را وقف تعلیم و تربیت کرد و در آستانه سی­ سالگی برای ادامه تحصیل در رشته فیزیک به دانش­سرای عالی رفت.

روزبه، بعد از گذراندن دورۀ لیسانس فیزیک، برای تحصیل در دوره فوق لیسانس که به‌تازگی در ایران تأسیس شده بود، به دانشگاه تهران راه یافت.

در ایران ماند و مهاجرت نکرد

او از نخستین فارغ‌التحصیلان این دوره در ایران است، اما با وجود تشویق استادان برای ادامۀ تحصیل در خارج از کشور و نیز تدریس در دانشگاه ترجیح داد از بورسیه دکتری دانشگاه‌های خارج از کشور چشم بپوشد و با تمام اشتیاقی که به تحصیل علم داشت، در ایران ماند و مقصد دیگری را برگزید.

ماجرا از این قرار بود که چند سال پیش از آن در زنجان، ملاقاتی میان او و علامه کرباسچیان، از روحانیون ساکن تهران صورت گرفته بود. بعد از مهاجرت به تهران، این ارتباط از سر گرفته شد.

آن زمان قانون تأسیس مدارس ملی – خصوصی- به‌تازگی تصویب شده بود و کرباسچیان سخت در اندیشه تأسیس مدرسه‌ای ملی با مرام مذهبی بود.

زندگی نامه رضا روزبه زنجانی

دیدار با روزبه این جرقه را در ذهن کرباسچیان زد که این معلم باسواد و متدین گزینه مناسبی برای مدیریت چنین مدرسه‌ای است.

علامه با تلاش و پیگیری فراوان منابع مالی مورد­نیاز برای تأسیس مدرسه را با کمک بازاریان تهران فراهم کرد و در سال 1334 توانست مدرسه علوی را با مدیریت رضا روزبه افتتاح کند. این مدرسه خیلی زود به مرکزی برای جذب فرزندان خانواده‌های متدین تبدیل شد.

زندگی نامه اسدالله ذکری

روزبه در جوار مرد بزرگواری همچون کرباسچیان به فعالیت در مدرسه علوی دل بست و از تحصیل در دوره دکتری فیزیک چشم پوشید. حضور او تأثیرگذاری تعلیمات مدرسه را دوچندان می‌کرد.

روزبه به ­لحاظ موفقیت در مدیریت و تدریس، نمونه برجسته‌ای در میان معلمان متدین معاصر محسوب می‌شود.

مردی که شخصیت تمام‌عیار یک تحصیل‌کرده پرمعلومات را با سیمای روحانی عامل به دیانت در خود جمع داشت. شاید بتوان گفت همین ویژگی روزبه در کسوت مدیریت مدرسه در کنار دقت و ریزبینی کرباسچیان بود که توانست مدرسه علوی را به مدرسه ویژه‌ای در تاریخ تعلیم و تربیت ایران تبدیل کند.

تا آن زمان مدارس ایران عمدتاً به دو گروه تقسیم می‌شدند: دسته اول مدارسی بودند که در آن‌ها عملاً تقابل جدی میان علم و دین تبلیغ می‌شد که البته بیشتر مدارس ایران را در بر می‌گرفت.

به گونه‌ای که این اندیشه در فضای دانشگاه‌های ایران شکل گرفته بود که شخص یا تحصیل کرده است یا متدین!

برای جبران این نقص به‌تدریج مدارس اسلامی پا گرفتند، اما اغلب مدارس اسلامی که با رویکرد تربیت محصلان متدین تشکیل می‌شدند، از نظر علمی، هرگز به پای مدارس نمونه‌ای همچون البرز و خوارزمی و … نمی‌رسیدند.

مدرسه علوی را می‌توان نخستین مدرسه با رویکرد اسلامی در ایران دانست که از نظر علمی توان رقابت با بهترین مدارس کشور را در خود داشت. این امر قطعاً نتیجه زحمات مسئولان کاردان این مدرسه و به‌ویژه رضا روزبه بود.

رفتار روزبه در کسوت مدیریت مدرسه آمیخته‌ای بود از جدیت و صمیمیت. گذشته از حفظ متانت در مقابل خطاهای دانش‌آموزان، گاهی ریزترین مراقبت‌های اخلاقی را در حق بچه‌ها مراعات می‌کرد؛

مثلاً گاهی که در اتاق دبیران پشت میز نشسته بود و دانش‌آموزی وارد می‌شد تا سؤال بپرسد، روزبه به احترام آن دانش‌آموز که سر­پا ایستاده بود، از جایش بلند می‌شد و مادامی‌که مشغول پاسخ‌گویی به آن شخص بود، نمی‌نشست.

گویا در عمل این ادب اسلامی را به­جا می‌آورد که وقتی دو نفر با هم صحبت می‌کنند، آنکه نشسته است، نباید دیگری را سرپا نگه دارد.

این قبیل مراعات‌ها برخلاف تصور رایج، نه‌تنها از جذبه مدیریتی او کم نمی‌کرد، بلکه به احترام او نزد دانش‌آموزان می‌افزود. به‌طوری‌ که انس و الفتی میان او و بچه‌ها شکل گرفته بود، بچه‌ها او را محرم اسرار خود می‌دانستند و مسائلی را که به والدین خود نمی‌گفتند، با مدیر مدرسه در میان می‌گذاشتند.

روشن است که با چنین رویکردی، در این مدرسه پسرانه، خبری از تنبیه و توبیخ‌های بدنی نبود. با این ‌حال مقررات مدرسه با­جدیت اجرا می‌شد. روزبه برنامۀ کاری و تعلیمی دقیق و منظمی برای مدرسه تنظیم کرده بود.

او در تمام سال‌های فعالیت در مدرسه علوی بیش از ساعت مقرر در مدرسه وقت صرف می‌کرد. با توجه به جامعیت علمی که از آن بهره‌مند بود، در غیاب معلمان تقریباً هر درسی را می‌توانست تدریس کند؛

از جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی گرفته تا قرآن و فقه و زبان عربی و ادبیات فارسی.

درعین‌حال که برای هر صفحۀ درسی که طبق برنامه قرار بود تدریس کند، ساعت‌ها وقت صرف می‌کرد تا مطالب جدید و به‌روز را به دانش‌آموزان ارائه کند.

زندگی نامه حسین خوشنویسان

حتی گاهی شب قبل از جلسات درس آزمایشگاه معمولاً چند ساعتی در مدرسه می‌ماند و وسایل آزمایشگاه را برای روز بعد آماده می‌کرد تا فردا صبح وقت کلاس را صرف آماده­‌کردن وسایل آزمایشگاه و تنظیم دستگاه‌ها نکند.

او با­وجود صرف وقت فراوان در مدرسه علوی از بودجه مدرسه هیچ حقوقی دریافت نمی‌کرد و به همان حقوق معلمی آموزش‌وپرورش قانع بود، بخشی از همان حقوق را هم به نیازمندان می‌بخشید.

زندگی او در کمال سادگی می‌گذشت. در همان سال‌های فعالیت در مدرسه علوی ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر و دو پسر شد.

زیست فقیرانه اما عالمانه و عاشقانه

این خانواده پنج نفری در یک خانه دو اتاقه در محله امامزاده یحیی زندگی می‌کردند و در نگاه اول هیچ غریبه‌ای نمی‌توانست حدس بزند، صاحب این خانه تحصیل‌کرده دانشگاه‌ و مدیر یکی از مدارس برجسته پایتخت است.

معرفی زندگی روزبه رضا

لباس‌های روزبه که عبارت بود از یک دست کت و شلوار ساده، از پارچه‌های وطنی تهیه می‌شد و اغلب چند سالی تنها تن‌پوش او در مدرسه به حساب می‌آمد.

او بی‌آنکه در پی زهدفروشی باشد یا این‌گونه لباس‌پوشیدن و قناعت­‌کردن را برای هرکس و در هر موقعیتی توصیه کند، این سبک زندگی را برای خود برازنده می‌دانست با این استدلال که باید لباس من به‌عنوان مدیر مدرسه در حد ضعیف‌ترین شاگردان باشد.

توضیح آنکه هرچند بیشتر پذیرفته‌شدگان مدرسه علوی را فرزندان بازاریان و ثروتمندان متدین شهر تشکیل می‌دادند اما تعدادی  از بچه‌های بااستعداد خانواده‌های کم‌بضاعت‌ نیز در این مدرسه به‌صورت رایگان تحصیل می‌کردند.

روزبه گذشته از روحیات خاص خود، با وجود اینکه می‌توانست از طریق مشروع زندگی مجلل‌تری داشته باشد اما بسیار مراعات این گروه از دانش‌آموزان را می‌کرد؛

مثلاً ظهرها که آشپزخانه مدرسه برای کارکنان و دانش‌آموزان غذا طبخ می‌کرد، جدای از سالن غذاخوری مدرسه، سفره‌ای نیز در نمازخانه انداخته می‌شد.

کسانی که سر این سفره می‌نشستند، عمدتاً دو گروه بودند؛ عده‌ای که توان خرید غذا از آشپزخانه مدرسه را نداشتند و گروه دیگری که ترجیح می‌دادند غذای مناسب‌تری برای خود از خانه بیاورند.

روزبه برای آنکه دانش‌آموزان کم‌بضاعت از صرف غذای ساده خود شرم نداشته باشند، هر روز ظهر، در کنار این گروه از بچه‌ها ناهار خود را می‌خورد.

غذای او از نان و پنیر و گاه شیر و خرما تجاوز نمی‌کرد، به گونه‌ای که همیشه ساده‌ترین غذایی که بر سر سفره دیده می‌شد، غذای مدیر مدرسه، رضا روزبه، بود.

درعین‌حال او این غذا را چنان بانشاط و رغبت می‌خورد، گویی لذیذترین غذا همین قوت لایموتی است که او میل می‌کند! می‌گفت بچه‌ها غذاهای مختلفی برای ناهار به مدرسه می‌آورند.

می‌خواهم غذای ساده‌ام را کنار آن‌ها بخورم تا کسانی که نمی‌توانند غذای گرم و خوب به مدرسه بیاورند، احساس حقارت نکنند.

از طرفی این بچه‌ها هرکدام بعدها مسئولیتی در جامعه به عهده خواهند گرفت، بهتر است از حالا به اکتفا­کردن به ساده‌ترین نعمت‌ها عادت کنند.

این مراعات‌ها البته به گونه‌ای نبود که برای این گروه از دانش‌آموزان آزاردهنده باشد؛ چون چنین تفکیک‌هایی از یک طرف و همراهی مسئولان مدرسه از طرف دیگر اگر با درایت صورت نگیرد یا صرفاً از روی احساس ترحم باشد، قطعاً دانش‌آموزان آن را درک می‌کنند و نتیجه عکس خواهد داشت.

استاد رضا روزبه معلم زنجانی

برای اینکه چنین مشکلی پیش نیاید، روزبه این رویه را عمیقاً به تمام زندگی شخصی و عمومی خود تعمیم داده بود، تاجایی‌که جز آن نه دیده می‌شد و نه در تصور کسی می‌گنجید؛

مثلاً دانش‌آموزان از بدو ورود به مدرسه او را مدیری می‌یافتند که در صورت لزوم بی هیچ تظاهری به خدمتگزار مدرسه کمک می‌کند.

یکی از شاگردان مدرسه علوی از نخستین برخورد با روزبه چنین می‌گوید: در همان اولین روز ورودم به حیاط کوچک مدرسۀ علوی و اولین ملاقات من با حضرتش بود که آتشی مقدس از عشق و ایمان در قلب من روشن کرد که هنوز هم از گرمای مطبوع آن، همۀ وجودم گرم است: سیمایی آرام، چهره‌ای متین، قامتی باوقار، چشمانی نافذ، نگاهی پر از مهر و محبت، با آرامشی مثال‌زدنی، تبسمی بر لب و گفتاری آرام در حال کمک به مردی بود که حوض کوچک مدرسۀ علوی را تخلیه و شست‌وشو می‌کرد. گمان کردم دو کارگر مؤمن هستند که در حال کسب روزی حلال می‌باشند.

بعداً فهمیدم آنکه داخل حوض بود مشهدی محمد، خدمتگزار مؤمن و باتقوا و مهربان مدرسه است و آنکه لب حوض نشسته و به‌سادگی و بی‌پیرایگی، دیگری را کمک می‌کند، حضرت روزبه رضوان‌الله تعالی علیه است. خدای را که در همۀ عمر درسی به شیرینی و به ­­یادماندنی‌تر از این نخوانده و ندیده بودم.

زندگی نامه محمد خزائلی

این همه، نتیجه این دیدگاه بود که گاه برای معلمان نیز آن را بیان می‌کرد و می‌گفت: «بچه‌ها چنان نمی‌شوند که ما آرزو می‌کنیم، بلکه چنان می‌شوند که ما به‌راستی هستیم».

برای تحقق این منظور در کلاس‌های درس خود هیچ صحبت مستقیمی از دین و دیانت نمی‌کرد و از عرضه انبوه کلمات قصار و احادیث معصومین(ع) خودداری می‌ورزید.

تنها زمانی به یک آیه یا حدیث استناد می‌کرد که مطمئن می‌شد عطش و طلب در مخاطب ایجاد شده است. آن حدیث یا آیه هم به منزله معرفی کانون نوری بود که خود با آن به حقیقت رسیده بود.

در این بین، در بحث‌کردن بسیار با­­حوصله بود و در مقابل چون و چرای دانش‌آموزان، ولو درباره مباحث الهی و دینی، آزاداندیشی را از کف نمی‌داد.

با همین نگاه بود که هیچ‌وقت در مقابل تخلف دانش‌آموزان نمی‌گفت که چون فلان کار موجب خشم خداوند است و گناه دارد، پس نباید آن را انجام داد.

در واقع به‌جای آنکه تمایلات بچه‌ها را برای انجام­ دادن کارهای بد مقابل خواست خداوند قرار دهد، آن‌ها را با عقل خودشان مواجه می‌کرد. از نظر او برای دوری از هر کار غلطی یک توجیه عقلانی وجود داشت؛

بنابراین خطاکار احساس می‌کرد بیش از آنکه خدا با یک استدلال نامعلوم در مقابل او قرار گرفته باشد، این کار امری خلاف عقل و منطق است.

به ‌این‌ ترتیب در کلاس فیزیک فقط فیزیک تدریس می‌شد، اما طرح این مباحث به‌گونه‌ای بود که در پایان مباحث، ذهن دانش‌آموزان با هدفمندی قوانین خلقت پیوند می‌خورد.

بعضی کلاس‌های فوق ­برنامه مدرسه تا سه ساعت پس از اتمام کلاس‌ها ادامه می‌یافت و دانش‌آموزان فرصت می‌یافتند نماز مغرب را به امامت روزبه برگزار کنند.

خضوع و خشوع رضا روزبه در عبادت و تدریس

سیمای او در نماز دیدنی بود و احوالاتش بچه‌ها را به خود جذب می‌کرد. از طرف دیگر همه‌چیزدانی او و قدرت و تسلطش در تدریس مباحث دیگر ازجمله فقه، فلسفه، زبان عربی و ادبیات فارسی به این جاذبه معنوی می‌افزود و جایگاه مذهبی او را تقویت می‌کرد.

معلم فداکار رضا روزبه

در نگاه دانش‌آموزان، روزبه عالمی بود متدین که با آن همه معلومات قطعاً برای دیانت خود دلایل محکمی داشت. این موضوع برای نوجوانان و جوانانی که در آن زمان تحت‌تأثیر تبلیغات شدید ضددینی قرار داشتند، برهان بزرگی محسوب می‌شد. گویی وجود روزبه خود به‌تنهایی دلیلی بر حقانیت دین و دیانت بود.

وجه دیگر تدریس روزبه که از آن برای روشنگری ذهن و روح بچه‌ها بهره می‌گرفت، سیردادن آن‌ها در عالم طبیعت بود. روزبه به‌جای آنکه دانش‌آموزان را ملزم به حفظ فرمول‌ها کند، سیر کشف قوانین و فرمول‌های به‌ظاهر پیچیده فیزیک، شیمی و ریاضی را مفصلاً برایشان توضیح می‌داد و آن‌ها را همراه خود به کشف قوانین طبیعت می‌برد.

این سیر باعث می‌شد عظمت تئوری‌ها در نگاه دانش‌آموزان فروبریزد و درک طبیعت برایشان ساده شود.

در کلاس‌های او می‌شد پیوستگی نظام طبیعت و دین را درک کرد، بی‌آنکه مستقیماً کلمه‌ای در تبلیغ دین گفته شده باشد. درست مثل روزهایی که همراه بچه‌ها برای اردو به دل طبیعت می‌زدند.

معرفی و زندگینامه فردوس حاجیان

در نگاه او و توضیحات ساده و عمیقش درباره گیاهان و حیوانات، گذشته از اطلاعات عمیق علمی، می‌شد جهان‌بینی خاص او را که جز زیبایی در آن نبود، درک کرد.

طبیعت همان طبیعت بود و گل و درخت و پرندگان همانی بودند که همه به یکسان تجربه می‌کردند اما درک او چیز دیگری بود.

یکی از شاگردانش می‌گوید: گاهی پشت سر او به راه می‌افتادم تا شاید من هم گل‌ها و حیوانات را آن‌طور که او زیبا می‌بیند، ببینم.

برای من آن گل و درخت فقط گل و درخت معمولی بود ولی وقتی روزبه گلی را برمی‌داشت و درباره‌اش توضیح می‌داد؛ تازه می‌دیدیم در گلی به آن کوچکی چه عظمتی نهفته است.

در کنار این وجه علمی و منطقی، باید به تبلور این باورها در قبال بچه‌ها و در مدرسه اشاره کرد و در این میان، فروخوردن خشم و آرامش مثال‌زدنی او، آن هم در کسوت مدیر یک مدرسه پسرانه چشمگیر بود.

این قضیه تنها به مدرسه علوی که دانش‌آموزان آن از صافی گزینش‌های سخت عبور کرده بودند، خلاصه نمی‌شد.

روزبه در همان ده سال تدریس و مدیریت در مدرسه توفیق زنجان نیز کمابیش همین رویه را دنبال می‌کرد. چنان‌که یکی از دانش‌آموزان آن سال‌های مدرسه توفیق می‌گوید: آنان که پنجاه سال قبل، در مدرسه توفیق درس خوانده‌اند، خوب می‌دانند بعد از ورود به حیاط مدرسه در قسمت شرقی دو کلاس قرار داشت که به وسیله یک در چوبی از هم جدا می‌شدند.

یک جاکلیدی در وسط این در وجود داشت که بر اثر دستکاری بچه‌ها به روزنه‌ای تبدیل شده بود و از طریق آن داخل هریک از کلاس‌ها قابل مشاهده بود.

نگاه زیرکانه شاگرد از پشت در

در یکی از روزها در کلاس سمت راست، استاد روزبه مشغول تدریس بود و کلاس دیگر معلم نداشت و طبق معمول دانش‌آموزان مشغول تفریح و شیرین‌کاری بودند. یکی از بچه‌ها متوجه می‌شود که کسی از پشت جاکلیدی آن‌ها را نگاه می‌کند.

شیطنت او گل می‌کند و با تمام قدرت آب دهان خود را به طرف آن چشم پرتاب می‌کند. در این هنگام در باز می‌شود و استاد روزبه، درحالی‌که با دستمالی صورت خویش را پاک می‌کند، تنها خطاب به آن دانش‌آموز می‌گوید: این حرکت تو خارج از نزاکت بود! سعی کن ترک شود!

فروخوردن خشم و هدایت آن به مسیری بی‌خطر یکی از هنرهای روزبه بود. برای او که سال‌ها در کسوت معلم و مدیریت مدرسه‌ای پسرانه خدمت کرد، قرارگرفتن در موقعیت‌های پرتنش دور از انتظار نبود اما او با صلابت تمام واکنش‌های خود را مدیریت می‌کرد.

بیوگرافی رضا روزبه

دکتر علی مدرسی که چندین سال همکار روزبه در مدرسه علوی بوده است، او را آیتی از صبر، بردباری و گذشت توصیف می‌کند و می‌نویسد: «روزی در دفتر نشسته بودیم و روزبه مشغول امضای نامه‌های اداری بود.

تلفن زنگ زد و او با همان تأنی، گوشی را برداشت و به‌دقت به مطالبی که گفته می‌شد، گوش می‌داد.

گاه می‌گفت: “بله، درست است. همین‌گونه است که می‌فرمایید. بله، نظر شما درست است.” گفت‌وگو تمام شد. دیدیم روزبه لبخند ملیحی بر لب دارد.

اجازه گرفتم که بپرسم: این‌گونه که شما صحبت فرمودید مثل اینکه طرف نظریه مهمی را مطرح می‌کرد و شما تأیید می‌کردید! و استاد پاسخ داد: “دقیقاً همین‌طور است.

گوینده با­اصرار می‌گفت: تو -یعنی روزبه- آدم خری هستی و مرتب این جمله را تکرار می‌کرد! بله و صحیح  گفتن‌های من هم در پاسخ به این سخن او بود .

چون من خر را که معنی اصلی آن بزرگ است؛ به‌جای خر معمولی می‌گرفتم و بنابراین پاسخم درست بود! منتهی نمی‌خواستم به او بگویم که در واقع دارد به‌جای توهین، بزرگی مرا به زبان می‌آورد.

زندگینامه و معرفی زوج فداکار مهرانگیز حسن شاهی و محمدحسن وجدانی نژاد

اگر واژه خر را در زبان فارسی برایش معنی می‌کردم، به جهالت خود پی می‌برد و شرمنده می‌شد.”»

روشن است اگر کسی یکی، دو بار از نزدیک شاهد این سلامت نفس بود، با جان و دل در جلسات اخلاقی روزبه که معمولاً صبح‌ها قبل از شروع کلاس‌ها برگزار می‌شد شرکت می‌کرد.

نمازهای اول وقت او هم که جلوه‌هایی از ایمان و تدین او را علناً به نمایش می‌گذاشت، قطعاً با خلق و خوی خاص و متانت و تواضع تکمیل و در دل دانش‌آموزان اثرگذار می‌شد.

به‌راستی کدام موعظه‌ای می‌توانست به این اندازه در دل دانش‌آموزان رخنه کند که ببینند مدیر مدرسه مشغول انجام وظایف خدمتگزار مدرسه است.

چرا؟! چون مشهدی محمد به‌خاطر بیماری فرزندش نتوانسته به مدرسه بیاید و مدیر مدرسه قول داده است که کارهای او را انجام دهد!

رفتار رضا روزبه با زیردستی

روزبه در کسوت مدیر مدرسه در ارتباط با کارکنان و معلمان کمتر پیش می‌آمد که مستقیماً دستور و تذکر بدهد؛ مثلاً اگر می‌خواست یک لیوان آب از خدمتگزار مدرسه درخواست کند، به او می‌گفت: «آیا دلت می‌خواهد یک لیوان آب به من بدهی؟» می‌گفت به خودم اجازه نمی‌دهم به بندگان خدا فرمان بدهم.

یکی از دبیران مدرسۀ علوی درباره نحوۀ برخورد روزبه با کارکنان مدرسه می‌گوید: ‌«من در مدرسه ناهار بچه‌ها را اداره می‌کردم و به حیاط و کتابخانه هم نظارت داشتم. معمولاً دم در دبیرستان یک نفر مستخدم می‌نشست.

در مدرسه هم فروشگاهی داشتیم که شاگردان برای تهیۀ خوراکی نخواهند از مدرسه خارج شوند. البته کسانی که منزلشان نزدیک بود، برای خروج از مدرسه کارتی داشتند ولی بقیه جز با اجازۀ مدرسه حق خروج نداشتند.

یک روز آمدم دم در مدرسه، دیدم مستخدمی که باید آنجا باشد تا کسی بیرون نرود، نیست و مرحوم روزبه، رئیس دبیرستان با آن مدارج علمی، به‌جای او روی صندلی نشسته است!

گفتم: فلانی کجاست؟ ایشان تمام‌قد ایستاد و فرمود: گفته‌ام برود برای من ناهار بخرد. گفت: اگر از اینجا بروم و نباشم، آقای علیرضایی مرا مؤاخذه می‌کند. من به ایشان قول داده‌ام تا وقتی برگردد، سر جایش بنشینم.

حالا ناهار مرحوم روزبه چه بود؟ یک کاسه ماست، یک تکه نان، یک خرده سبزی! من خجالت کشیدم و مثل بادکنکی که به آن سوزن بزنند، باد و ورمم خوابید.

به مرحوم روزبه عرض کردم: خواهش می‌کنم شما تشریف ببرید دفتر، من اینجا هستم تا آن عزیز برگردد.

ایشان فرمودند: نه، شما وظیفۀ دیگری دارید، بروید مشغول کار خودتان باشید.‌»

روزبه و علامه کرباسچیان به‌تدریج مدرسه علوی را گسترش دادند و مدرسه پس از پشت سر گذاشتن بحران‌های مختلف در سال‌های اولیه شروع به کار خود کم‌کم در مقاطع مختلف تحصیلی، از ابتدایی تا دبیرستان، دانش‌آموز پذیرش می‌کرد.

روزبه برای تدریس ریاضی در کلاس‌های اول و دوم ابتدایی روش خاصی را به معلمان پیشنهاد می‌کرد، یا به تشویق و توصیه او آموزش سرودها و اشعاری با محتوای مناسب، به‌طور مثال برای آموزش الفبا، در دستور کار معلمان قرار می‌گرفت.

او نکات تربیتی مفیدی در ارتباط با آموزش کودکان ارائه می‌کرد که گاه معلمان باسابقه هم به آن بی‌توجه بودند؛ به‌طور مثال وقتی درباره دزدی بچگانه بعضی از نوآموزان صحبت می‌شد، نظر او این بود که این بچه‌ها اغلب درکی از مالکیت ندارند و صرفاً از روی سادگی و بی‌توجه به خطا­بودن این کار مرتکب آن می‌شوند؛ بنابراین تنبیه و تذکر در این‌باره کاملاً بی‌مورد است.

معتقد بود در عوض باید مفهوم مالکیت را برای کودک روشن کرد تا او به اشتباه خود پی ببرد و تفاوت محیط دبستان و اموال هم‌کلاسی‌ها را با فضای خانه متوجه شود.

این در حالی است که او در کسوت معلم حتی برای کوچک‌ترین موارد اجازه تصرف و استفاده از اموال دیگران و به‌خصوص دانش‌آموزان را به خود نمی‌داد.

به‌طوری‌ که یکی از همکارانش می‌گوید روزی استاد در حین کار نیاز به مدادتراش پیدا کردند، چون دم­دست نبود یکی از شاگردان را صدا کردم و مدادتراش او را به استاد دادم.

با همه عجله‌ای که در تراشیدن مداد داشتند، یک‌باره درنگ کردند و پرسیدند دانش‌آموز کدام کلاس بود؟ آیا کبیر بود یا صغیر؟! آیا می‌توانست در مالش تصرف کند و به من بدهد یا نه؟!

او در کنار اداره و تلاش برای توسعه مدرسه علوی، کلاس‌های متعدد دیگری را نیز اداره می‌کرد که گاه حتی نزدیک‌ترین دوستانش از آن بی‌اطلاع بودند. درست مثل مقالاتی که بی­ هیچ هیاهو و گاه با اسم مستعار منتشر می‌کرد.

از طرفی معتقد بود اگر معلم درس‌هایی همچون ریاضی و فیزیک و شیمی بتواند خود را به حدی برساند که مسئولیت کلاس دینی را به عهده بگیرد، اعتقادات بچه‌ها تقویت خواهد شد، اما یکه‌تازی او در این زمینه بنا به مصحلت بود و تنها به مواقع ضروری خلاصه می‌شد.

شهرت آفت زندگی

او اساساً شهرت را آفت بدی می‌دانست و می‌گفت به مصلحت ما نیست! بنابراین معلمان بسیاری، از زن و مرد، تربیت کرد و بی­ هیچ بُخلی آنچه را می‌دانست، در اختیارشان قرار داد و به ایجاد مدارس دیگر تشویقشان کرد.

جلساتی که او سال‌ها اداره آن را بر عهده داشت، منجر به برگزاری دوره‌های اعتقادی برای بانوان و کمک به آن‌ها در راه‌اندازی مدارس دخترانه شد که موجب شد تا بعدها مدارسی همچون مجتمع روشنگر در تهران تأسیس شود.

در این جلسات می‌شد تقوای شدید او و مراعات‌های مثال‌زدنی‌اش در ارتباط با نامحرم را به‌وضوح دید.

از نگاه مستقیم به نامحرم شدیداً پرهیز می‌کرد و می‌گفت: نذر کرده‌ام اگر یک بار به نامحرم نگاه کنم، یک روز روزه بگیرم. سؤال شد تا به حال چنین کاری اتفاق افتاده است؟! گفت: یک بار!

مسیری را که روزبه از دبیرستان توفیق زنجان تا مدرسه علوی تهران پیمود، البته بی‌دردسر و خالی از چالش نبود. چالش‌هایی که بخشی از آن به اتفاق‌ها و آدم‌های بیرونی و قسمتی به تمایلات درونی او مربوط می‌شد؛

اما می‌توان گفت آن روزبه­ای که در دبیرستان توفیق بیش از حد به دانش‌آموزان بااستعداد بها می‌داد و به‌ندرت کم‌استعدادها را تحویل می‌گرفت، طی سال‌ها تعلیم و تربیت به حد تعادل نزدیک شد.

در واقع اگر پی می‌برد رویه درستی را در پیش نگرفته است، کمتر تعصب به خرج می‌داد؛ مثلاً در سال‌های اولیه، فارغ‌التحصیلان را به ادامه تحصیل در رشته‌های ریاضی و علوم و مهندسی تشویق می‌کرد، اما پس از مدتی وقتی متوجه کمبودهای موجود در زمینه علوم انسانی شد، رویه خود را عوض کرد.

روزبه به‌خوبی جدیت لازم برای اداره مدرسه را با نرمش‌های به‌موقع همراه می‌کرد. به‌طوری ‌که دانش‌آموزان چهره او را در مدرسه و کلاس درس، با سیمای او در اردوها متفاوت می‌یافتند.

آن چهره جدی که بی‌نظمی را برنمی‌تافت، می‌توانست در موقعیت مناسب تبدیل به پدری صمیمی شود تا پسرکان نوجوان آن‌قدر احساس صمیمیت کنند که بتوانند مسائلی را که با والدین خود در میان نمی‌گذاشتند، با او مطرح کنند یا در اردوهای مدرسه تبدیل به پرستار دلسوزی شود که با مهربانی شب تا صبح بر بالین دانش‌آموزان بیمارش بیدار می‌نشیند.

آب لیموشیرین برایشان آماده می‌کند و با ذکر و صلوات به دهانشان می‌ریزد تا در روزهای بیماری دور از خانه و خانواده احساس غریبی نکنند.

روزبه سال‌های آخر عمر را با بیماری سرطان غدد لنفاوی دست‌وپنجه نرم کرد. بیماری دردناکی که به­سبب کار مداوم با مواد رادیواکتیو در آزمایشگاه به آن مبتلا شده بود.

بااین‌حال خواه به‌خاطر دعاهای خیر اطرافیان و شیفتگانش یا به دلیل روح بلند و پراستقامت خود پنج سال با بیماری سرطان جنگید و در این پنج سال کماکان زندگی عادی‌اش را ادامه داد.

آن‌قدر با حساب و کتاب دقیق و تقوای شدید زیسته بود که تا واپسین­ساعات عمر هیچ حسرتی و نگرانی از ترک‌­کردن دنیای فانی نداشت؛ تا جایی که وقتی پزشکان به او خبر دادند چند ماه بیشتر از عمرش باقی نمانده است، هیچ اثری از تشویش در چهره او ندیدند.

گویی مسافری بود که همه منازل را با آرامش سپری کرده است. تشویش و نگرانی را نه در آن موسم، که آن روز در چهره‌اش دیدند که بعد از مرگ مادر به‌سختی گریه می‌کرد و افسوس می‌خورد و می‌گفت: «من به حال خود گریه می‌کنم!

هر روز که می‌رفتم و نوازشش می‌کردم و به درد دلش گوش می‌دادم، برکتی برای من بود و وسیله‌ای برای جلب رضای خداوند. حالا کجا بروم و چه کسی را نوازش کنم؟!»

برای آن‌ها که او را می‌شناختند این آسودگی خاطر البته دور از انتظار نبود. او هیچ حساب و کتابی را به آینده موکول نکرده بود. آن‌قدر در محاسبه کارهای مختلف زندگی‌اش دقیق بود که مثلاً می‌دانست طی 36 سال تدریس حتی نیم ساعت هم وامدار دانش‌آموزان نیست!

زمان شناسی و رعایت حق الناس

وجدان کاری مانع از هرگونه اتلاف وقت می‌شد و او با­دقت حساب و کتاب تمام دقایق تأخیر در رفتن به کلاس را به‌دقت یادداشت کرده و در اولین فرصت در پی جبران برمی‌آمد.

چنان‌که علامه کرباسچیان می‌گوید: «یک سال تحصیلی به پایان رسیده و امتحانات شاگردان، چه ابتدایی و چه دبیرستان خاتمه یافته بود و دیگر کلاس درس تشکیل نمی‌شد.

در فکر برنامه‌ریزی تابستانی برای شاگردان بودیم. برای این منظور غالباً جایی می‌گرفتیم مثل باغ مستوفی در ونک تا بچه‌ها هم تفریح داشته باشند و هم زیر نظر معلمان خود باز هم وقتشان هدر نرود و علم و شنا و ورزش‌های دیگر بیاموزند.

روزبه در این برنامه‌ها نیز نظرات دقیق قابل اجرایی داشت. در یکی از همین روزهای برنامه‌ریزی، روزبه بچه‌ها را جمع کرده و به کلاس برده بود. کاغذی از جیب خود درآورده و به شاگردان گفته بود که: “من مجموعه دقایقی را که در کلاس­ آمدن تأخیر داشته‌ام حساب کرده‌ام.

جمعاً سه ساعت است و حالا سه ساعت تدریس به شما بدهکارم و باید درس بدهم.

هرکس نمی‌خواهد در کلاس باشد، برود و هرکس مایل است، بنشیند.” بالاخره همه قبول می‌کنند که به درس او گوش بدهند تا او دین خود را ادا کند.

روزبه در دو مرحله، سه ساعت تأخیر حضور در کلاس را جبران می‌کند و با خیال راحت که دیگر به دانش‌آموزان بدهکار نیست، به کارهای دیگر می‌پردازد.»

در واقع زمان نزد او بسیار ارزشمند بود، حتی وقتی دانش‌آموزی مثلاً با دو دقیقه تأخیر به کلاس وارد می‌شد، به او می‌گفت 120 ثانیه دیر آمدی و من باید مطالب گفته ­شده را دوباره برای همه توضیح دهم.

اگر این 120 ثانیه را در تعداد کسانی که سر کلاس نشسته‌اند، ضرب کنی؛ می‌بینی که چه وقتی از عمر دیگران ضایع کرده‌ای!

نسبت به اسراف در هرچه می‌خواهد باشد، حساس بود. بسیاری از روزها او را می‌دیدند که خم شده است و برگه‌های نیم‌سفیدی را که دانش‌آموزان مچاله کرده و به زمین می‌انداخته‌اند، جمع می‌کند.

این‌گونه بود که یکی از همکارانش می‌گوید در مدتی که من با ایشان آشنا بودم، ندیدم یک ورق کاغذ سفید بردارد و روی آن چیزی بنویسد.

کاغذهای باطله را پیدا می‌کرد و از جاهای سفید آن استفاده می‌کرد. حتی وصیت‌نامه کوتاهی نیز که از ایشان باقی مانده، پشت یک ورق کوچک نوشته شده است. دائم توصیه می‌کرد از اسراف و تبذیر پرهیز کنید.

وقتی من پیشنهاد می‌کردم که آقا، از برگه سفید استفاده کنید، می‌فرمود: اگر 30 میلیون جمعیت هر کدام یک برگ از بین ببرند و بی­مورد استفاده کنند، در واقع یک کتابخانه بزرگ را از بین برده‌اند.

جلسات اعتقادی او تا آخرین روزهای حیات دنیایی‌اش به روال همیشه برپا بود. کلاس‌های درس هم با­وجود ضعف شدید جسمانی بنا به دلایل دیگری ادامه یافت.

برای همه عجیب بود که او چرا جسم بیمار و نحیفش را تا روزهای آخر به کلاس درس می‌کشاند. کمتر کسی می‌دانست که او برای جبران هزینه‌ای که وزارت آموزش‌وپرورش بابت کمک هزینه درمان به او پرداخته است، بی‌آنکه ملزم به بازپرداخت آن باشد، در کلاس درس حاضر می‌شود.

با شدت­گرفتن بیماری، دوستان و ارادتمندان از او می‌خواستند تا برای پیگیری معالجات به انگلستان برود، اما او به‌خاطر هزینه‌های سنگین چنین سفری یا نگرانی‌هایی که از بابت محذورات شرعی داشت، قبول نمی‌کرد تا اینکه از آیت‌الله میلانی پیامی به دستش رسید مبنی بر اینکه باید عازم این سفر شود.

روزبه درمجموع پنج سال با بیماری سرطان جنگید و تا آخرین روز حیات با صبر و متانت به حیات علمی و عملی خود ادامه داد. شب آخر درد بی‌تابش کرده بود.

به‌سختی وضو گرفت و درحالی‌که افعال را جمع ادا می‌کرد، می‌گفت: «حالا باید تطهیر کنیم و وضو بگیریم و لباس عوض کنیم و نماز بخوانیم و آماده باشیم.» پس از نماز مغرب و عشا حالش منقلب شد.

نفسش به شماره افتاد و در همان حال یکی یکی با ادب خاصی به ساحت معصومین(ع)، مخصوصاً حضرت سیدالشهدا(ع) سلام ‌داد؛ آنگاه آفتاب روحش با همان طمأنینه همیشگی‌ در آسمان جسم غروب کرد تا در عالمی دیگر طلوعی دوباره را آغاز کند.

پیکرش را به شهر قم منتقل کردند و آن‌گونه که خود سفارش کرده بود، جایی زیر آسمان، در قبرستان نو به خاک سپردند.

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.

این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیت‌های این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمع‌های آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.

معرفی برخی کتب انتشارات پناه

انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نمود. و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.

اكثر كتاب های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می باشد و مايه افتخار و مباهات ماست كه استقبال خوانندگان عزيز به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.

امیدرسان، رسانه امیدبخش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *