عطا احمدی کیست؟ معرفی بیوگرافی معلم فداکار عطا احمدی. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالتهای اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفهای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبردهاند.
آنها که علم و عمل را به همآمیخته و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کردهاند.
خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آنقدر دلنشین است که میتواند برای بسیاری الهامبخش باشد.
اینکه میشنوی پزشکان دلسوزی بودهاند که بدون هیچچشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بیبضاغت میرفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب میکردند.
سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بیبضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچهها را با دست خودش شستوشو میداد، شورآفرین نیست؟
چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آنها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.
در این راستا با محبت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا چنین افرادی را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیتهای ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.
گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسس آشنا شوید.
بیوگرافی معلم فداکار عطا احمدی
عطا احمدی |
ولادت: 1315 ش (روستای هینمان از توابع کوهپایه کرمان) |
تحصیلات: دانشسرای مقدماتی کرمان برخی فعالیتها: آموزگار خیّر مدرسهساز (احداث و مشارکت در ساخت بیش از 200 باب مدرسه، ساخت سرای سالمندان، جاده، باغ و … در استان کرمان) |
سالن اجتماعات از جمعیت پر بود. نور لامپهای پر زرقوبرق و دستهگلهایی که گوشه گوشه سالن چیده شده بود رنگ و لعاب دیگری به آن بخشیده بودند. عطا تازه از راه رسیده بود. اگر اینقدر برای آمدن به این مراسم به او اصرار نمیکردند، الان سر ساختمان با کارگرها سروکله میزد.
از سر و وضع و لباسش میشد حدس زد دو ساعت قبل کجا بوده است! لایه نازکی از گرد و غبار روی موهای سفیدش نشسته و چند لکه گچ روی پیراهن کهنهاش خودنمایی میکرد. این پیراهن رفیق روزها و شبهای سه سال گذشته عطا بود.
وضعیت ظاهری عطا احمدی حتی دو ساعت قبل از مراسم تجلیل
غیر از این پیراهن که دیگر معلوم نبود رنگش آبی است یا خاکستری و آن شلواری که به پا داشت. چیزی از رخت و لباس برای خودش باقی نگذاشته بود. آنها که از نزدیک او را میشناختند، میدانستند که آنقدر باعجله آمده است که حتی وقت نکرده پیراهنش را بشوید و منتظر خشک شدنش بماند تا با لباس تمیز در مراسم حاضر شود.
عطا نگاهی به ردیف صندلیها انداخت و جایی را در ردیفهای جلوی سالن انتخاب کرد. دلش میخواست مراسم را زودتر برگزار کنند تا او بتواند به کرمان برگردد.
از تهران تا کرمان بیشتر از هزار کیلومتر فاصله بود و فکر کارهای نیمهتمام راحتش نمیگذاشت. در همان حال با تشویش به در خروجی سالن و مسئولان بلندپایهای نگاه کرد که به سالن وارد میشدند.
نگاههای منتظر و نگران او با آن پیراهن مندرس به چشم یکی از مأموران انتظامات سالن مشکوک آمد.
مأمور با همان کت و شلوار اتوکشیده و مرتب، خودش را به عطا رساند و طوری که کسی متوجه نشود، کنار گوشش زمزمه کرد: «پدر جان ببخشید. اینجا جای شما نیست.
نمیبینید همه از مقامات عالی هستند؟! بفرمایید بیرون!» عطا چند ثانیهای چشم در چشم مرد جوان خیره به او نگاه کرد. انگار دنبال کلمات مناسبی میگشت. شاید هم حس میکرد این مرد غریبه بیشتر از هرکس دیگری با او همفکر و همدل است.
جای شما اینج نیست پدر جان
بیآنکه چیزی در چهرهاش تغییر کند، با لهجه کرمانی گفت: «خداوکیلی خودم هم راه میبرم که جای من اینجا نیست. ممنون که گفتی!» بعد انگار بهانه مناسبی برای رفتن پیدا کرده باشد، از روی صندلی بلند شد تا از سالن بیرون برود.
هنوز چند قدم به طرف در نرفته بود که دست آشنایی بازویش را گرفت: «عطا، آقای احمدی، کجا؟! تو را نشناختهاند. بیا، بیا بنشین؛ لباست خیلی هم خوب است! بیا تا مراسم تمام نشود، نمیگذارم بروی!»
مسئول انتظامات با تعجب نگاهی به عطا و نگاهی به دوستش انداخت. از اینکه کسی در کارش دخالت کرده است، عصبی به نظر میرسید.
بیآنکه چیزی بگوید، به طرف دیگر سالن رفت اما همچنان عطا را زیر نظر داشت. ساعتی بعد تعجب او زمانی بیشتر شد که رئیسجمهور روی سن، آن مرد گردوغبار گرفته بی نام و نشان را -همو که او تلاش کرده بود از سالن بیرونش کند- برای دریافت نشان خدمت فراخواند.
دریافت نشان تعلیم و تربیت از رئیس جمهور
رئیسجمهور نشان تعلیم و تربیت و خدمت را بر همان پیراهن پر از خاک و گچ چسباند. و بیست سکه اهدایی را به دستهای مردانه عطا احمدی داد.
عطا احمدی پاییز سال 1315 در خانه مردی باایمان و زحمتکش از اهالی روستای هینمان به دنیا آمد. پدرش مغازه خواربارفروشی داشت و به قرآن و ادبیات عشق میورزید.
او روزها در همان مغازه هروقت فرصتی دست میداد، قرآن میخواند و دیوان حافظ و کتابهایی از این دست را مطالعه میکرد.
مادر نیز زنی رشید و زحمتکش از خانوادهای بختیاری بود که همراه پدرش به کرمان آمده و در همانجا ازدواج کرده و ماندگار شده بود.
پدربزرگ پدری عطا، حاج باقر احمدی، مرد نیکوکاری بود که پس از بهجای آوردن مناسک حج در راه برگشت به ایران در کویت ساکن شده بود.
او برای رسیدگی به مردم آن سامان که با فقر دستوپنجه نرم میکردند، از بوشهر مواد غذایی به کویت میبرد. بعدها بندر بزرگ الاحمدی به نام او در این کشور ساخته شد.
حاج باقر پیش از مرگ، اموالش را به پسرانش بخشید و به آنها سفارش کرد همواره بخشی از دارایی خود را وقف انجام کارهای خیر کنند.
سرنوشت این بود که سالها بعد روحیه خیراندیشی حاج باقر تمام و کمال به یکی از نوههایش برسد و او کسی نبود جز عطا احمدی.
معرفی و زندگینامه عبدالمحمد آیتی؛ از کار در باجه بلیت فروشی تا ترجمه قرآن
عطا شش ماهه بود که همراه والدینش به کرمان آمد. کودکی او در محله بازار شاه این شهر گذشت. او را در پنجسالگی به مکتبخانه سپردند و بعد از فراگیری قرآن و مقدمات علوم قدیم در مدرسه کاویانی، از موقوفات زرتشتیان کرمان، ثبتنام کردند.
عطا کلاس سوم تا نهم را در مدرسه ایرانشهر گذراند. این مدرسه تحت نظارت میرزا برزو آمیغی اداره میشد که مردی خیراندیش و کاردان بود. عطا معتقد بود نظم، پیگیری و فداکاری را بعد از پدر و مادر عملاً از این مدیر نمونه آموخته است.
هم درس، هم ورزش باستانی و هم فوتبال
او بعد از گذراندن سال نهم وارد دانشسرای مقدماتی کرمان شد و در کنار درسخواندن، به ورزشهای باستانی، والیبال و فوتبال نیز میپرداخت. مدتی نیز کاپیتانی تیم والیبال کرمان را بر عهده داشت.
در آن سالها، محلههای شهر جولانگاه اوباش بود و مردم روزگار خوشی از مزاحمتهای گاهوبیگاه آنها نداشتند.
عطا که از کودکی همواره از پدر و مادرش در ستایش خصلتهای زیبای انسانی همچون جوانمردی و بزرگمنشی شنیده بود، بهتدریج به رنجهایی که مردم از مزاحمتهای اراذل و اوباش میبردند، حساس شد.
اندام ورزشکاری او نیز به کمک خلقوخوی جوانمردانهاش آمد و هرازگاهی به دفاع از مردم بیپناه برمیخاست. همین دستگیری از مظلوم باعث شد، بهمرور به «عطای پهلوان» معروف شود.
سال 1323 وقتی هجده سال بیشتر نداشت، به آموزگاری مدرسهای در گوغر شهر بافت فرستاده شد. بعدازآن نیز به سمت مدیر مدرسه در رابَر و بِزِنجان منصوب و در سال 1338 به کرمان منتقل گردید.
عطا در کرمان سمتهایی همچون معلمی، مدیر مدرسه، معاون تعلیمات متوسطه، دفتردار و رئیس کارپردازی تغذیه و ساختمان اداره فرهنگ را برعهده داشت.
آرام و قرار نداشتن برای کودکان فقیر و یتیم
تجربه سالها معلمی در نقاط دورافتاده استان کرمان و دیدن کودکانی که با فقر دستوپنجه نرم میکردند، کمکم او را با مشکلات مردم درگیر کرد. تا آنکه دیدن دستهای ترکخورده کودک یتیمی پشت نیمکتهای مدرسه رابر قلبش را به درد آورد و دیگر نتوانست آرام بنشیند.
او در سالهای تدریس و مدیریت مدرسه، علاوه بر پیگیری وضعیت مالی دانشآموزان، به ایجاد نمازخانه و زمینی برای ورزش اهمیت بسیار میداد و بچهها را در کنار درس به تقویت و ساختن روح و جسم تشویق میکرد.
دقت و ظرافت در کار معلمی او را وامیداشت، سالها با موی کوتاه به سر کلاس برود تا نمونه عملی برای پسرکانی باشد که طبق مقررات موظف به کوتاهکردن موهایشان بودند.
به همین ترتیب همیشه خود را ملزم میکرد، دوچرخهاش را در ردیف دوچرخههای دانشآموزان پارک کند و نه در کنار وسایلنقلیه معلمان.
زنگهای تفریح نیز اغلب در کلاس میماند و مشکلات درسی بچهها را برطرف میکرد. اگر میدید دانشآموزی غایب است، بعد از پایان کلاسها به خانه او میرفت و علت نیامدنش را پیگیر میشد.
اگر متوجه میشد کودکی بهخاطر فقر و تنگدستی ترک تحصیل کرده است، به دنبالش میرفت و با دوچرخه شخصاً او را به مدرسه میآورد.
از آنچه گفتیم، میشود حدس زد که عطا احمدی معلم عاشقی بود که هیچ شرایطی و بهانهای از دید او برای تعطیلی کلاس درس موجه تلقی نمیشد. حتی اگر آن بهانه مرگ کودک خردسالش باشد.
فوت فرزند عطا احمدی و ادامه تدریس علوم
وقتی یکی از کودکانش بهخاطر بیماری از دنیا رفت، او پیکر معصوم کودک را روی دوچرخه گذاشت و به مسجد برد.
بعد از آن، طبق معمول همیشه به مدرسه رفت. با همان اوضاع و احوال پریشان ساعتهای موظف را تدریس کرد و بعدازظهر به مسجد برگشت و فرزندش را به خاک سپرد. آن روز پسر بزرگ عطا بهخاطر مرگ برادر حال خوبی نداشت و نتوانسته بود تکالیفش را انجام دهد.
وقتی معلم او را بهخاطر انجامندادن تکالیف مؤاخذه کرد، با چشمهای گریان گفت برادرم فوت شده است و جنازهاش را هنوز دفن نکردهایم. آنجا بود که معلمها متوجه شدند یکی از فرزندان همکارشان، عطا احمدی از دنیا رفته و او در کلاس درس مشغول تدریس است.
ریشه این قوت روح و بزرگی اندیشه چه بود؟ آنچه تحمل این رنجهای کوچک و بزرگ را برای او آسان میکرد و باعث میشد انجام ضروریترین کارهای شخصی را بهخاطر کلاس درس به تعویق بیندازد. محبتی بود که به شاگردانش داشت؛ تا جایی که آنها را همچون کودکان خود عزیز میشمرد.
آنگونه عزیز و گرامی که در دو سال مدیریتش در رابَر دو نمایشنامه اخلاقی و تربیتی نوشت و با همکاری دیگر معلمان آن را برای بچهها اجرا کردند. عواید این نمایشها صرف کمک به دانشآموزان نیازمند شد. عطا بهوضوح میدید که زندگی بدون ایمان پوچ است و بی آب و نان هیچ!
در نگاه او کودکی که از ضعف در کلاس درس از هوش میرفت، دانشآموزی نبود که بعدها بتواند بار سنگین زندگی را به دوش بکشد.
اما او تنها جوانی بود از طبقه کمدرآمد با حقوق اندک آموزگاری که بهزحمت کفاف زندگی نوپای او و همسرش را میداد. بنابراین چه باید میکرد؟
آغاز نمایش های خیریه عطا احمدی و کمک به کودکان نیازمند
اولین راهحلی که به ذهنش رسید، این بود که از دوستان هنرمندش کمک بگیرد و با برگزاری تئاتر و فروش بلیت کمکهزینهای برای تحصیل کودکان نیازمند مهیا کند. بهاینترتیب بود که در شهر رابَر به کمک دیگر معلمان نمایشهایی ترتیب داد.
آنها بلیت میفروختند؛ بعضی را با قیمت عادی و تعدادی را با عنوان «همت عالی» به قیمت بالاتر برای افراد متمول شهر.
تمام عواید این نمایشها صرف خرید لباس و لوازمالتحریر برای دانشآموزان کمبضاعت شد؛ بیآنکه آن کودکان بدانند در پشتصحنه این نمایشی که معلمانشان ترتیب دادهاند، دستهای معلمی دلسوز برای کمک به آنها در حال تکثیر مهربانی است.
این نمایشها تنها بخشی از برنامه عطا برای بالابردن کیفیت زندگی بچههای نیازمند بود. او که در نوزدهسالگی با دختر داییاش ازدواج کرده و همراه او به رابر رفته بود، به فکر کارهای بزرگتری افتاد.
حساب بانکیای به نام «حق محروم» باز کرد و با وجود هزینههای زندگی مشترک، شخصاً پیشقدم شد. او هر ماه از حقوق خود مبلغی را در آن واریز میکرد. کمکم دوستان و نزدیکانش نیز به دعوت او به جمع کمککنندگان به این حساب پیوستند.
این حساب بانکی سنگبنای اصلی فعالیتهای جدی عطا احمدی در رسیدگی به وضعیت مردم محروم منطقه بود.
پس از سالها فعالیت سرانجام با سمت کارشناس فنی در سال 1360 بازنشسته شد. البته بازنشستگی پایان کار او در جامعه تعلیم و تربیت نبود، برعکس شاید بتوان سال 1360 را آغازی بر فعالیتهای گستردهترش دانست.
فعالیتهایی که توانست نام او را با توسعه و بهبود فضاهای آموزشی در استان کرمان پیوند بزند. اکنون دفتر کار او اتاقی در اداره کل آموزشوپرورش کرمان است. با صندلی مشکی فلزی و چند فایلی که در آن پروندههای کارهای پرشمارش را با نظم و دقت بایگانی کرده است.
حسابداری با یک دفترچه کهنه اما تمیز
حسابداری او هم فقط عبارت است از دفترچۀ چندصدبرگی کهنهای که جلدش با چسب ترمیم شده است و در آن بهدقت و با خط خوش، حساب تمام دریافتیها و مخارج و قراردادهایی را که با پیمانکاران میبندد، نوشته است. در کار او نه خبری از منشی و حسابدار و آبدارچی است و نه میز و مبلمان آنچنانی.
اکنون همچون سالهای معلمیاش در شهرها و روستاهای دورافتاده کرمان، همچنان بخشی از عواید مالی خود را صرف اهداف خیرخواهانه میکند و به ذخیره مال و ثروت و اندوختن دارایی بیاعتناست. عطا فهرست بلندبالایی از خدمات خیرخواهانه از خود به جا گذاشته است.
ساخت اردوگاه شهدی باهنر با کمک عطا احمدی
از جمله ساخت بیش از 250 باب مدرسه هرکدام با زیربنای 2500 مترمربع، احداث بیش از 1360 واحد مسکونی، ساخت مجموعه مدرن سرای سالمندان با 40 باب واحد مسکونی پیرامون آن، ساخت چندین مدرسه شبانهروزی، ایجاد اردوگاههای شهید باهنر و شهید رجایی و هفت باغ هینمان در کوهپایه کرمان؛ تأسیس راههای روستایی و مسجد و حمام و فروشگاه و دو مدرسه برای آوارگان افغان و … .
شاید بپرسید سرمایه او برای انجام این حجم خدمات فرهنگی و رفاهی و فقرزدایی در یکی از استانهای کمبرخوردار ایران از کجا تأمین شده است؟ آیا حقوق بازنشستگی آموزشوپرورش و درآمد او کفاف این همه خدمات پرهزینه را میدهد؟
البته که نه؛ او را باید «یک خیّر مدرسهساز با دستان خالی» نامید! سرمایه او فقط اعتمادی است که مردم بهخاطر درستکاری و پهلوانمنشیاش به او دارند.
آغاز نهضت مدرسه سازی با تصمیم عطا احمدی
او که از آمار بالای بیسوادی در ایران رنج میبرد، اولین قدم برای مبارزه با بیسوادی را مدرسهسازی میدانست. به همین خاطر بعد از بازنشستگی بیل و کلنگ را ترک دوچرخهاش گذاشت و روانه کارگری شد.
از این راه هم به تأمین هزینههای زندگیاش کمک میکرد و هم در مدرسهسازی شریک میشد. گرچه مسئولان آموزشوپرورش از او خواستند تا دوباره به کلاس درس برگردد اما او قبول نکرد.
میگفت بهجای من دو معلم جوان را استخدام کنید تا جوانها کمتر نگران آینده شغلی و هزینههای زندگیشان باشند.
ساخت 40 مدرسه در مناطق مختلف کرمان
او سالها بهصورت افتخاری با آموزشوپرورش همکاری کرده و همراه با کارگران ساختمانی 40 مدرسه به یاد شهدا که برخی از آنها از شاگردان خودش بودند. در مناطق مختلف کرمان تأسیس کرده است.
روحیه پهلوانی عطا بهتدریج اعتماد مردم را جلب کرد و موجب شد تا کمکهایی را از افراد خیّر برای ساخت مدرسه و دیگر مراکز خدماتی و حتی مسکن برای افراد نیازمند و … دریافت کند.
معرفی و زندگینامه منیژه آرمین/ از مجسمه سازی تا کسب مدرک درجه یک هنری از وزارت ارشاد
او تمام هدایا و جوایز و نشانهایی را که در طول این سالها بهخاطر تلاش در جهت مدرسهسازی دریافت کرد، صرف خدمت به مردم و هزینههای مربوط به توسعه امور خیرخواهانه کرده است.
اعتماد مردم به دفترچه حساب و کتابهای او، بیش از اعتمادشان به سیستم حسابداری و حسابرسیهای عریض و طویل ادارات است که گاهی از پس آن خبر خطاها و سرقتهایی شنیده میشود.
آری عطا احمدی، این معلمِ به معنی واقعی کلمه، سادهزیست کرمانی، پهلوانوار و درویشمسلک تمام سرمایههای مردمی را بااحتیاط و تقوای بسیار به ساختمانهایی تبدیل میکند که هرکدام گره از کار فروبسته فرزندان این آبوخاک باز خواهند کرد.
او قراردادهای خود با پیمانکاران مسئول ساخت مدارس را «قرارداد خدا وکیل» مینامد. بهاینترتیب که به هنگام عقد قرارداد، تمام بندهای قرارداد را در صفحات اول یک جلد قرآن مینویسد. قرآن را واسطه قرار میدهد که پیمانکار ساخت مدرسه را بهدرستی انجام دهد.
عطا احمدی طی بیش از پنجاه سال تلاش برای آبادانی ایران و خدمت به مردم همواره تلاش کرده است تا خود را از حاشیهها دور نگاه دارد.
بارها بهویژه در سالهای اول انقلاب به او پیشنهاد کردند تا سمتهایی را در آموزشوپرورش و حتی نمایندگی مجلس بپذیرد اما او باقاطعیت و فروتنی تمام این پیشنهادها را رد میکرد.
میگفت: «محض رضای خدا مرا به گود سیاست مکشانید که من مرد این میدان نیستم … همه میگویند میخواهیم خدمت کنیم. من بدون سیاستبازی، رایگان و بهراستی در خدمت مردم بهویژه محرومان بوده و هستم.»
باید همه مردم را همانند خدا دوست داشته باشی
روال کاریاش را در صحبتهای یکی از کسانی میتوان دریافت که سالها از نزدیک با او همکاری داشته است: روز اولی که با عطا برخورد کردم، گفت اگر بخواهی خدمت کنی باید همه مردم را همانند خدا دوست داشته باشی و دور از مسائل سیاسی خدمت کنی.
شروع کار اذان صبح بود. بنده بعضی روزها نماز صبح را در اداره میخواندم. در رابطه با کارمان در شهرستانها مزاحم کسی نمیشدیم.
طی سفر به پروژههای شهرستانها در مسیر هرکسی را که میدیدیم و نیاز به وسیله نقلیه داشت، سوار میکردیم و عطا میگفت ماشین مال خودتان است و ما اضافی هستیم. اگر کارمان به بعدازظهر میکشید ناهارمان نان و هندوانه بود.
او حتی یک لیوان آب از کسی نمیخورد و مزاحم کسی نمیشد. خود ایشان کلیه حسابهای مالی مدارس شهدا و مدارس خیّرین و حق محروم، حسابهای سرای سالمندان و بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل(ع) را خیلی ساده در یک دفترچه صدبرگی بهصورت روزانه (بدون داشتن کامپیوتر) و به شکل بسیار منظم و مثالزدنی مینوشتند.
لازم میدانم که افراد مرتبط با حساب و کتاب بیایند نظم را از عطا یاد بگیرند؛ زیرا حساب و کتابهای میلیاردی ایشان هر روز کپی و به دست بیش از ده نفر از معتمدین ایشان داده میشود که در جریان هزینهها باشند، تا کسی بعد از فوت ایشان نخواهد سوءاستفاده کند.
عطا علاوه بر کارهای اجتماعی و عمرانی در منزل نیز کمکحال خانوادهاش بود. زندگی بسیار ساده، طبیعی و مثالزدنی داشت.
بهطوریکه بهکمک خانمش در خانه نان میپخت. بیش از صد قطعه مرغ و خروس در خانه نگهداری میکرد و نیازی به خرید مرغ، تخممرغ و نان از بیرون نداشت، در منزل عطا فقط چند زیلو و قالی وجود داشت.
از مبل و وسیلههای تجملاتی خبری نبود. جالب است بدانید عطا دفترچه بیمه هم ندارد و معمولاً نیازی هم به دکتر و دوا پیدا نمیکند؛ چون اعتقاد دارد انسان باید غذای سالم و طبیعی بخورد و به دنبال آن ورزش کند تا بیمار نشود.
در این چند سالی که با عطا بودم، با توجه به اینکه در زمستان و تابستان فقط با یک پیراهن بود،.هیچگاه ایشان را مریض ندیدم؛ درحالیکه زمستانها در منزل بخاری نداشت.
تابستان هم کولر نداشت. در این مدت ندیدم از کسی هدیهای یا پاداشی بگیرد و حتی لیوان آب یا چای کسی را بخورد.
آنچه عطا احمدی بهتنهایی طی سی سال انجام داده است، به اندازه خدمات یک اداره و سازمان و شاید چیزی بیشتر از آن باشد اما تشکیلات او بی هیچ کارمند و منشی و حسابدار و بی هیچ مزد و منتی تنها به گوشهای از اتاق واحد اموال اداره کل آموزشوپرورش کرمان محدود میشود.
ملاقات عطا احمدی بلافاصله پس از نماز صبح
برای ملاقات با او نه نیازی به گرفتن وقت ملاقات است و نه دربان و حاجبی مراجعان را از ورود به این گوشه امن مانع میشود! او را بی هیچ معطلی میتوانید بعد از نماز صبح در همین اتاق ملاقات کنید.
جایی که او پس از سروسامان گرفتن بچهها و درگذشت همسرش به آن نقل مکان کرده است، زیرا خانه مسکونی خود را هم به یاد همسرش، زهرا عراقی، در سال 1385 وقف مؤسسه خیریه حضرت ابوالفضل(ع) کرده و اکنون تبدیل به مدرسه دخترانه زهرا عراقی شده است.
او مدتها بهتنهایی در اتاق سرایداری ساختمان اداری آموزشوپرورش زندگی میکرد و اجاره آن را نیز هر ماه میپرداخت.
این اتاق را نیز بعدها ترک کرد و به خانه یکی از فرزندانش رفت. اکنون عطا از دار دنیا برای خود جز دوچرخهای که برای رفتوآمد از آن استفاده میکند و تک پیراهنی که تابستان و زمستان به تن دارد؛ هیچ باقی نگذاشته است. پیراهنی که وقتی چرک میشود، آن را میشوید و مینشیند تا خشک شود تا دوباره آن را به تن کند.
شاید این حد از بخشش تصورناپذیر جلوه کند. اما حقیقت این است که او تمام داراییاش را با میل و رغبت کامل وقف خدمت به مردم کرده است.
این حجم ازخودگذشتگی بههیچوجه ساده و آسان نبوده است. عطا در عمر بلند خود فرازونشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشته است. کم نبودند کسانی که با این شیوه زندگی موافق نبودند. این مخالفتها که گاه رنگ دلسوزی و خیرخواهی به خود میگرفت، در حد دخالت در زندگی خانوادگی او نیز پیش میرفت.
بهطوریکه گاهی همسر عطا را تحریک به مخالفت با او میکردند. عطا نوزده ساله بود که با همسر و معشوقش، زهرا عراقی، عقد ازدواج بست.
گاهی دخالت اطرافیان به بنای محبت آنها سنگ میانداخت و کانون زندگیشان را متلاطم میکرد اما عطا در عین حال که سرسختانه به دنبال اهداف خیرخواهانه خود بود، برای گرم نگهداشتن کانون خانواده هم تلاش میکرد و با افتخار خود را نوکر همسرش میخواند.
14 فرزند عطا احمدی و 50 سال زندگی مشترک با زهرا عراقی
آنها در قریب به پنجاه سال زندگی مشترک صاحب چهارده فرزند شدند که پنج پسر و چهار دختر اکنون در قید حیاتاند. او پنج تن از فرزندانش را به دلیل ابتلا به نارساییهای خونی از دست داد. اما در تربیت و بالندگی آنها که ماندند، هیچ کم نگذاشت.
او اکنون صاحب فرزندانی تحصیلکرده است. پسرانی که با دسترنج خودشان درس خواندهاند و دخترانی که با سادگی تمام به خانه بخت رفته و در کنار ساختن زندگیشان تحصیل هم کردهاند.
عطا برای تربیت فرزندان راهکارهای خاصی داشت؛ مثلاً میگوید: ضمن پندهای فراوان و صرفهجوییهای کفش و لباس، دو بار در هفته هم نان و پیاز میخوردیم و نام آن غذای عزیز و لذیذ را «جنس» گذاشتیم که به یادشان بماند و محرومان جامعه را فراموش نکنند.
یکی از فرزندان عطا درباره نحوه تربیت پدر اینطور میگوید: ما همگی احترام زیادی برای او قائل هستیم.
او ویژگیهای خاصی دارد و در خانه نظم خاصی برپا میکرد. هیچگاه ندیدم این نظم به هم بریزد. مثلاً ساعت 9 شب همۀ بچهها باید میخوابیدند.
ساعت 3 نیمهشب پدر بیدار میشد و قرآن ورق کاهی را که از پدرش به او رسیده بود، برمیداشت و یک جزء قرآن میخواند. در پایان با صدای بلند میگفت:
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
بعد از آن با آهنگ دلنشین پدر از خواب بیدار میشدیم و نماز میخواندیم که با صدای بلند میخواند: برخیزید که هنگام نماز است، هر هشت در بهشت باز است. بعدازآن میل باستانی را در دست میگرفتیم و همراه او ورزش میکردیم.
این برنامه همیشگی ما بود و هیچوقت به هم نمیخورد. پدر همیشه نظم مردم آلمان را مثال میزد و میگفت ما متأسفانه بهاشتباه از اروپاییها گرتهبرداری کردهایم.
در شب کریسمس، کودکان آلمانی ساعت 9 به رختخواب میروند؛ ولی در کشور ما به نامدادن آزادی به فرزندان اجازه میدهیم تا هر ساعت از شبانهروز بیرون از خانه باشند و به والدین هم اجازه نمیدهیم، از آنها بازخواست کنند.
چون میگوییم ممکن است به روحیه آنها آسیب بزند. همه این عوامل باعث شده است تا فرزندان بهجای مولد و تولیدکننده، فقط مصرفکننده باشند و والدین تا سیسالگی نیز آنها را از نظر مالی حمایت میکنند.
در حالی که در کشور آلمان وقتی دوران نوجوانی به پایان میرسد و فرزند خانواده پا به سن هفدهسالگی میگذارد، باید از نظر مالی استقلال پیدا کند.
این سرمشقی بود که پدر در زندگی بهخوبی اجرا میکرد و ما از دوران دبستان، تابستانها در تراشکاری و شیرینیپزی کار میکردیم و بعد از تحصیلات دبیرستان باید روی پای خودمان میایستادیم.
همسر عطا که از دنیا رفت، بچهها بعد از مراسم ختم که به خانه پدری رفتند، دیدند دیگر عملاً خانهای وجود ندارد! پدر تمام وسایل خانه را بین مردم نیازمند تقسیم کرده و در تدارک مقدمات ساخت مدرسهای در همان خانه بود.
از آن پس محل زندگی او به اتاقی در گوشه همان مدرسه منتقل شد که خود ساخته بود. حتی بابت آن هر ماه مبلغی هم بهعنوان اجاره پرداخت میکرد! البته این از عطا احمدی دور از انتظار نبود.
عدم پذیرش اضافه حقوق معلمی و استخدام دو جوان به جای آن
او همچنان همان کسی بود که وقتی قرار شد اضافهحقوق به معلمان تعلق گیرد، رسماً نامهای به مسئولان آموزشوپرورش نوشت که: «از نظر مالی زندگی من با همین حقوق بازنشاندگی تأمین میشود و به نسبت بسیاری از مردم درمانده اجتماع ما، دریافتی ماهیانه من خیلی بیش از حق من است و بنده آنچه کوشش میکنم نمیتوانم همین حقوق را که از مردم محروم این مملکت دریافت میدارم، حلال کنم.
استدعا دارم دستور فرمایید از حقوق اضافهای که میخواهند به اینجانب بپردازند، دو جوان استخدام نمایند تا تشکیل خانواده دهند و از فساد جامعه جلوگیری نمایند.» یا وقتی برای او دفترچه بیمه صادر کردند، حاضر به استفاده از آن نشد.
میگفت تا وقتی کسانی در این مملکت هستند که نمیتوانند از بیمه استفاده کنند، من هم از دفترچه بیمه استفاده نخواهم کرد.
این نگرش زمانی هم که از طرف استاندار وقت سهمیه سفر به سوریه به او هدیه شد، تکرار گردید. ضمن رد این هدیه گفت: «امیدوارم خدا قبول کند و عملاً پیرو راه شیرزن کربلا باشم.
عطا احمدی عمری است که به قول خودش با یاد خدا نشسته و برخاسته است و اول شب پس از عبادت با یاد خدا میخوابد و امیدوار است با یاد خدا بمیرد.
مرگ در نگاه او همانقدر طبیعی و روشن است که زندگی پر از تلاش و سازندگیاش. گرچه وصیت کرده هرجا از دنیا رفت، همانجا دفنش کنند و کسی را بهخاطر او به زحمت نیندازند، بااینحال قبری در کنار مزار همسرش برای خود آماده کرده است.
از او هیچ دارایی مادی باقی نمانده و فرزندانش را جز تربیت و پند نیکو محتاج هیچ ارث و میراثی نمیداند. گفتن از عطا و جوانمردیهایش فرصتی فراختر از این چند صفحه میطلبد.
شاید نتوان مثل او قناعت پیشه کرد. شاید نتوان همچون او دغدغه تمام مردم این سرزمین را داشت؛ اما میتوان از زندگیش بسیار چیزها آموخت و همچون او جوانمرد بود؛ طوری که مثل او حتی اگر شب هنگام دزد به اتاق خالی از اسباب و اثاثیهات بزند و چیزی برای بردن پیدا نکند؛
آنقدر مرد باشی که به دنبالش بروی، به خانه برگردانیاش و همان تکه نانی را که در سفرهات باقی مانده، تعارفش کنی، اندک پولی را که داری کف دستش بگذاری و از او بخواهی فردا باز به سراغت بیاید؛ شاید که بتوانی کار و پیشهای برایش فراهم کنی! و اینطور بی هیچ جنجالی او را به راه بیاوری!
همه گفتیم اما حقیقت این است که گفتن از عطا احمدی راحت نیست. شاید بهترین توصیف همان باشد که خودش همیشه میگوید:
موقوفه متحرکِ مطمئنِ مردمِ محروم: مجنون عطا!
موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس
موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.
این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیتهای این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمعهای آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.
معرفی برخی کتب انتشارات پناه
انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نمود. و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.
اكثر كتاب های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می باشد و مايه افتخار و مباهات ماست كه استقبال خوانندگان عزيز به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.