زندگی نامه سید محمد فرزان| معلم اخلاق و استاد ادب

سید محمد فرزان کیست؟ زندگینامه سید محمد فرزان چگونه است؟ معرفی بیوگرافی معلم فداکار سید محمد فرزان. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالت‌های اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره‌های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفه‌ای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبرده‌اند.

آن‌ها که علم و عمل را به هم‌آمیخته‌ و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کرده‌اند.

خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آن‌قدر دلنشین است که می‌تواند برای بسیاری الهام‌بخش باشد.

اینکه می‌شنوی پزشکان دلسوزی بوده‌اند که بدون هیچ‌چشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بی‌بضاغت می‌رفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب می‌کردند.

سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بی‌بضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچه‌ها را با دست خودش شست‌وشو می‌داد، شورآفرین نیست؟

چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آن‌ها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.

در این راستا با حمایت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا این بزرگان را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیت‌های ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.

گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه، آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسسه آشنا شوید.

بیوگرافی و جزئیات زندگی معلم فداکار سید محمد فرزان

ولادت: 1273 ش (بیرجند، قریه سندادان)
وفات: 1349 ش (محل دفن: حرم حضرت عبدالعظیم)
تحصیلات: مدارس بیرجند، مدارس علمیه مشهدبرخی فعالیت‌ها: تدریس در مدارس و دانشگاه‌های بیرجند، مشهد و تهران؛ رئیس و معاون ادارات فرهنگ در شهرهای مختلف

فرزان: اول کار کسی که مشکل دارد را درست کنید

سال 1322 بود. بعد از یک ماه انتظار بالاخره مجوز استخدام تعدادی سرایدار و پیش‌خدمت به وزارت فرهنگ استان ابلاغ شده بود. از یک ماه قبل که خبر استخدام بین مردم پخش شد، هر روز صبح عده‌ای جلوی در اداره جمع می‌شدند.

همگی منتظر بودند تا اگر دستور استخدام رسید، فوراً ثبت‌نام کنند. از آن میان، یک نفر بود که هر روز صبح، با دیدن مدیرکل اداره سروصدا راه می‌انداخت. فحش می‌داد و ناسزا می‌گفت.

زندگی سید محمد فرزان

اعتراض می‌کرد که چرا ما را استخدام نمی‌کنید؟ در این یک ماه، مدیرکل در جواب او هیچ نگفته بود الا اینکه هنوز مجوز استخدام ابلاغ نشده است. به هیچ‌کس هم اجازه نمی‌داد به پرخاش‌های آن جوان پاسخ بدهد یا لااقل او را از مقابل اداره براند!

حالا بالاخره دستور استخدام ابلاغ شده بود و همه چیز به انتخاب سید محمد فرزان، مدیرکل اداره فرهنگ استان، بستگی داشت. فهرست متقاضیان را که به دستش دادند، همه را از بالا تا پایین برانداز کرد.

انگار دنبال اسم کسی می‌گشت که در این فهرست نبود. گفت: «فلانی، همان که هر روز سروصدا می‌کرد، کجاست؟!» رئیس اداره کارگزینی گفت: «آن شخص را به‌خاطر رفتارهای زشت و زننده‌اش از فهرست حذف کردیم. قربان، چنین کسی شایستگی خدمت در وزارت فرهنگ را ندارد.»

فرزان گفت: «نه، این‌طور نگو.» بعد در مقابل چشم‌های متعجب رئیس کارگزینی شخصاً اسم آن شخص را در بالای فهرست اسامی متقاضیان اضافه کرد و گفت: «اول کار او را درست کنید. حتماً درد و مشکلی دارد. اگر دردمند نبود، آن‌طور فریاد نمی‌کشید!»

سید محمد فرزان در قریه سندادانِ بیرجند به دنیا آمد. پدرش، علی‌اکبر، مردی بود پرهیزگار که نزد مردم به پرهیزگاری و امانت‌داری شهرت داشت و از راه فروش قالی امرار معاش می‌کرد.

محمد ده ساله بود که پدر را که به سفر کربلا رفته بود، از دست داد. تا چهار سال پس‌ازآن، مادر از راه قالی‌بافی زندگی سه فرزندش را اداره می‌کرد. محمد نیز که فرزند بزرگ خانواده بود، در این کار به مادر کمک می‌کرد تا اینکه تصمیم گرفتند به بیرجند مهاجرت کنند.

اقامت در بیرجند بیش از هرچیز به قصد تحصیل بچه‌ها در مدارس آن شهر صورت گرفت. آن زمان آوازه مدرسه شوکتیه بیرجند که از نخستین مدارس جدید به شمار می‌رفت، در تمام ایران پیچیده بود.

زندگی نامه محمد خزائلی | از تاسیس اولین مدرسه نابینایان تا لقب طه حسین ایرانی

مادر که به تحصیل فرزندانش مشتاق بود، محمد را به مدرسه شوکتیه فرستاد تا علوم جدید بیاموزد و پسر دیگرش سید حسن را به تحصیل علوم دینی در مدرسه معصومیه گماشت.

به تشخیص مسئولان مدرسه شوکتیه، سید محمد چهارده‌ساله را که خواندن و نوشتن و قرآن را به‌خوبی می‌دانست، در کلاس سوم نشاندند. او چهار سال در این مدرسه درس خواند و خیلی زود دانش‌آموز ممتاز مدرسه شوکتیه شد.

در این میان درس و بحث‌های یکی از معلمان بذر شک و تردید به باورهای دینی را در دل او کاشت. آن‌طور که می‌گفت: «أصبحت کافراً ملحداً زندیقاً!»؛ صبح کردم درحالی‌که به هیچ چیز اعتقاد نداشتم.

او که در یک خانواده عالم بزرگ شده و با افکار و اعمال دینی رشد کرده بود، به روال همیشه زندگی‌اش همچنان نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و در ظاهر به تمام مناسک دینی پایبندی نشان می‌داد اما در دل به هیچ عمل دینی دیگر باوری نداشت. کم‌کم این فکر درونش جوانه زد که برای بهترشدن اوضاع خود کاری بکند.

سفر فرزان به مصر و تحقیق درباره اعتقادات

یا باید رومی رومی می‌شد یا زنگی زنگی؛ بنابراین پیش از امتحانات پایان دبیرستان تصمیم گرفت به مصر برود و در کتابخانه‌های آنجا مطالعه و تحقیق کند تا حق را بیابد.

قطعه زمینی را که در زادگاهش داشت، فروخت و همراه مادر به سوی مکه رفتند. می‌گفت: در جده وقتی می‌خواستیم سوار کشتی شویم، بار سنگینی داشتیم.

من آن بار را برداشتم تا به عرشه کشتی ببرم و این کار باعث شد تا گرفتار بیماری فتق شوم. به مکه که رسیدیم همچون سایر مردم لباس احرام به تن کردم و درحالی‌که هیچ عقیده‌ای به اعمال حج نداشتم، طواف و سعی و دیگر مناسک را به‌جای آوردم.

منظره طواف و سعی و کثرت جمعیت مردم گرداگرد کعبه در حال سعی در من اثر عجیبی گذاشت و با خود گفتم سید محمد، ممکن است تمام این مردم نفهمیده باشند و تو یک نفر فهمیده باشی که خبری نیست؟! در اینجا انکار من تبدیل به شک شد و با خود گفتم شاید این‌ها فهمیده‌اند و من نفهمیده‌ام!

بعد از تمام‌شدن مناسک حج، مادر در راه بازگشت در شهر حلب بیمار شد و از دنیا رفت. بعد از خاک‌سپاری مادر از تصمیم خود برای رفتن به مصر منصرف شد و غم‌زده به بیرجند بازگشت.

بعد از بازگشت به ایران با دختر سید علی مجتهد سیدانی که همسفر او در سفر مکه نیز بود، ازدواج کرد که حاصل آن دختری است به نام رخشنده. پس‌ازآن، فرزان مدتی به‌عنوان معلم در مدرسه شوکتیه درس داد اما همچنان از بیماری فتق در بدن و رنج شک در روح و جان خود آزرده‌خاطر بود؛

بنابراین تصمیم گرفت حالا که از رفتن به مصر بازمانده است، به مشهد برود و در کتابخانه‌های آنجا پی گمشده‌اش بگردد.

تحصیلی علوم دینی و عربی برای کشف حقیقت دین

به این منظور قطعه زمین دیگری را فروخت و الاغی خرید و شبانه همراه قافله‌ای به سمت مشهد به راه افتاد. در مشهد در مدرسه حسن‌خان حجره‌ای گرفت و در جلسات درس استادان مدارس آن شهر مشغول به تحصیل شد. برای آنکه حقیقت را کشف کند، پنج سال به فراگیری زبان عربی و دیگر علوم گذراند تا شخصاً بتواند به مطالعه تفسیر و قرآن بپردازد.

می‌گفت: به‌خاطر بیماری فتق آهسته و بااحتیاط از کنار کوچه و خیابان عبور می‌کردم تا مبادا کسی به من برخورد کند، از طرفی چون پدرم مرد عالم و متمکنی بود از گرفتن شهریه ابا داشتم؛ بنابراین اموراتم را با مختصر مبلغی که از فروش زمین برایم مانده بود، می‌گذراندم.

درد بیماری کم‌کم او را بی‌تاب کرد و پولی نیز که با خود به همراه برده بود، به‌مرور تمام ‌شد. یک روز به این فکر افتاد تا عریضه‌ای برای امام رضا(ع) بنویسد. کاغذ تمیزی را برداشت و در آن نامه‌ای نوشت خطاب به حضرت رضا(ع) به این مضمون که اگر واقعاً خدایی هست و اگر خداوند پیغمبرانی مبعوث کرده و اگر شما وصی پیغمبر آخرالزمان هستید، من سه درد دارم: فقر، فتق و شک، آن‌ها را شفا بدهید!

معرفی و زندگینامه فردوس حاجیان؛ از ابداع آموزش شهرک الفبا تا دریافت جایزه ویژه یونسکو

نامه را به حرم برد و روی ضریح انداخت. می‌گفت: آن نامه چند روزی روی ضریح بود و من به هنگام تشرف به حرم آن را می‌دیدم. مدتی گذشت. آن زمان در مدرسه حسن‌خان درس می‌دادم و با شاگردانم شرط کرده بودم به هنگام درس اشکال نکنند، چون من به‌خاطر بیماری فتق نمی‌توانستم بلند صحبت کنم، تا آنکه روزی متوجه شدم بی‌اختیار دارم بلندبلند حرف می‌زنم و هیچ دردی هم ندارم!

به نظر می‌رسید بیماری برطرف شده باشد. به حجره برگشتم و از هم‌حجره‌ای‌ام پرسیدم تو فتق‌بند مرا ندیدی؟ گفت چند روزی است روی طاقچه افتاده است! درحالی‌که به‌خاطر درد نمی‌توانستم آن را از خودم جدا کنم. با خوشحالی رفقایم را جمع کردم و با مابقی پولی که داشتم همه را به کوه‌سنگی بردم و به ناهار دعوت کردم. آنجا از نهر می‌پریدم و از درخت بالا می‌رفتم تا مطمئن شوم شفا یافته‌ام.

از این ماجرا و بهبود بیماری مدت زیادی نگذشت که یک روز پستچی به در حجره آمد و از او خواست برای دریافت بسته‌ای به پستخانه برود.

اداره پست حامل بسته‌ای بود که امیر شوکت‌الملک، مدیر مدرسه شوکتیه، برای او فرستاده بود. معلوم شد بعد از رفتن او به مشهد، شوکت‌الملک پرس‌وجو کرده بود که آیا دستمزد تدریس فرزان را در دوران معلمی در مدرسه شوکتیه پرداخته‌اند یا خیر.

بیوگرافی سید محمد فرزان
سید محمد فرزان

چون او مدت هفتاد روز در شوکتیه درس داده بود، مدیر مدرسه مبلغ هفتاد تومان، که آن زمان مبلغ قابل‌توجهی به حساب می‌آمد، برایش ارسال کرده بود. بعد از گرفتن پول متوجه شد که فتق و فقر برطرف شده اما شک همچنان در دلش باقی بود تا اینکه تصمیم گرفت به بیرجند برگردد.

در بیرجند به اداره فرهنگ رفت و به‌عنوان معلم به برازجان فرستاده شد. در کنار تدریس و پیگیری اموری که به او سپرده بودند، مطالعه و تحقیق در منابع ادبی و دینی را نیز همچنان ادامه می‌داد تا اینکه شبی در یک کتاب به قصه سوده همدانی برخورد کرد.

سوده همدانی شخصی است که برای تظلم نزد معاویه می‌رود و در آنجا شعری در مدح امام علی(ع) می‌خواند. معاویه به این کار اعتراض می‌کند و سوده در جواب می‌گوید: چرا شعر نخوانم؟! علی‌بن‌ابیطالب(ع) شخصی را فرستاده بود که از ما زکات بگیرد.

او در گرفتن زکات اندکی بر ما تعدّی می‌کرد، وقتی شکایت به علی‌بن‌ابیطالب(ع) بردیم، او به گریه افتاد و گفت: خدایا شاهد باش که ما این افراد را برای ظلم‌­کردن بر مردم به سوی آن‌ها نمی‌فرستیم. پس‌ازآن علی(ع) تکه‌ای چرم از شالش برداشته و آیه‌ای از قرآن در آن می‌نویسد تا برای آن شخص متعدّی ببرد.

پایان شبهه سید محمد فرزان به فضل توسل به امام رضا (ع)

فرزان می‌گوید بعد از خواندن این ماجرا بلند شدم و نشستم. با خود گفتم: «سید محمد، گیرم پیغمبر(ص) و علی(ع) می‌خواستند بر مردم ریاست کنند و از جانب خداوند خبری نیست ولی علی چرا در این ماجرا گریه می‌کند؟!

این گریه دلیل بر آن است که خدا و پیغمبر حقیقت دارند و علی(ع) حقیقتاً به بهشت و جهنم ایمان دارد.» این حکایت همچون مشعلی بود که تمام شک و شبهات چندین ساله او را آتش زد و از بین برد و به‌این‌ترتیب فقر و بیماری و شک او، در اثر عنایات حضرت ثامن‌الائمه(ع)، برطرف شد.

فرزان که در سال 1297 از مشهد به بیرجند برگشته بود و در استخدام آموزش‌وپرورش قرار داشت، به مدت ده سال برای مأموریت جهت بسط آموزش نوین به زابل در سیستان و بلوچستان رفت. زندگی در زابل با دشواری‌های بسیار همراه بود.

از مخالفت‌های متدینین متعصب گرفته تا آب‌وهوای خشن و کمبود امکانات زندگی و بهداشت در آن نواحی که باعث شد به فاصله یک هفته دو پسر خود را که به بیماری سرخک مبتلا شده بودند، از دست بدهد. بااین‌حال چند سالی در زابل ماند و توانست در این منطقه محروم چندین مدرسه تأسیس کند.

در همین دوره به‌خاطر شایستگی‌های مدیریتی خود به «سید محمد مدیر» شهرت یافت. آن زمان به‌قدری مورد اعتماد اهالی آن منطقه قرار داشت که مردم از او خواستند برای نمایندگی مجلس کاندیدا شود. او خواسته مردم را پذیرفت اما سیاست‌های دولت چیز دیگری بود، به‌طوری‌که یک روز قبل از رأی‌گیری دستگیرش کردند و به مشهد فرستادند.

او که از زدوبندهای سیاسی آگاهی داشت و هر اقدامی را بیهوده می‌دید، سکوت کرد و پس از پایان انتخابات به همراه برادرش، سید حسن تهامی که حالا از مجتهدین منطقه به شمار می‌رفت، به بیرجند برگشت و فعالیت خود را به تدریس در مدرسه شوکتیه محدود کرد.

مدتی نیز مدیریت این مدرسه را برعهده داشت و به گردآوری و تنظیم تاریخچه مدارس و فرهنگ قدیم و جدید بیرجند و تهیه شرح‌حال دانشمندان و شاعران و بزرگان این منطقه مشغول بود.

او در سال‌های خدمت در وزارت فرهنگ، خواه در کسوت معلم، خواه در مقام مدیر تلاش بسیار می‌کرد تا ضمن احترام به اصول انسانی برای بهتر انجام­شدن امور، افراد شایسته را با دقت و سخت‌گیری در سمت‌های مختلف به کار بگمارد.

در دوران فعالیت در زابل مدیران لایقی را انتخاب می‌کرد که به «مدیران فرزان‌پسند» معروف بودند! مدیرانی که برخی بعدها به مشاهیر فرهنگی و اجتماعی بیرجند بدل گشتند.

اکنون وقتی به سال‌های مدیریت او نگاه می‌کنیم، دقت نظرش را در اداره امور و اهمیت به حق و حقوق قانونی و شرعی تحسین‌برانگیز می‌یابیم؛

محمد بهمن بیگی کیست؟ نویسنده بختیاری و موسس اولین مدرسه عشایری

مثلاً زمانی که رئیس اداره فرهنگ بود، روزی شخصی به دفتر او مراجعه کرد و شکایت آورد که منزل خود را به‌عنوان دبستان به اداره فرهنگ اجاره داده اما مدیر مدرسه درختی را که در وسط حیاط قرار داشته قطع کرده است.

فرزان از شنیدن این واقعه ناراحت شد و قول داد به این موضوع رسیدگی کند. مدتی بعد به دیدن مدرسه مورد نظر رفت و دانست که شکایت صاحب ملک بجاست.

به مدیر مدرسه دستور داد به‌جای آن درخت پنج نهال در وسط حیاط مدرسه بکارند و از صاحب ملک نیز عذرخواهی کنند و اگر غرامتی طلب کرد حتماً به او بپردازند.

زندگینامه معلم سید محمد فرزان

در چنین منطقی است که نشستن بر صندلی ریاست چیزی فراتر از صدور بخشنامه و دستور به زیردست است. او خوب می‌دانست که آموزش‌وپرورش و فرهنگ هر ملتی دو سویه دارد؛

یک‌ سو معلمان و مدیران و سوی دیگر دانش‌آموزان که مراعات حال یکی و واگذاشتن آن دیگری نتیجه‌ای جز واماندن کاروان دانش و تربیت فرزندان این سرزمین نخواهد داشت.

توجه جدی به وضعیت دانش آموزان و معلمان

ازاین‌رو همان‌طور که مراعات حال معلمان و کادر اداری و خدماتی مدارس را می‌کرد، به کودکان و نوجوانانی نیز که پشت نیمکت‌های مدارس می‌نشستند، اهمیت می‌داد.

ارزشی که فقط به فراهم ­کردن معلم و میز و تخته سیاه و کشاندن کودکان به کلاس‌های درس خلاصه نمی‌شد. معتقد بود معلم باید به کلاس درس و دانش‌آموزان دل بسپارد و با نگاه خشک اداری تنها به دنبال پر­کردن ساعت مقرر کاری و رفع تکلیف نباشد.

در چنین نگاهی بود که تمام جوانب معلمی اهمیت پیدا می‌کرد و او با­دقت رعایت برخی موارد از سوی معلمان را بررسی می‌کرد، ازجمله: حضور به موقع معلم در کلاس، کم‌کاری­نکردن، احساس مسئولیت در قبال آینده و سرنوشت دانش‌آموزان، نظارت بر رفتار و اخلاق دانش‌‌آموزان در حد امکان چه در مدرسه و چه خارج از آن.

در واقع هرچند به لحاظ اداری همین مقدار تلاش و تکاپو برای هر مدیر کفایت می‌کرد اما او مناسبات انسانی را به تمام شئون مدیریتی خود سرایت می‌داد.

به‌طوری‌که در یکی از بخشنامه‌هایی که در اسفند سال 1327 خطاب به معلمان صادر کرده است، با صمیمیت و مهربانی از آنان می‌خواهد به وضعیت معیشتی خانواده‌های دانش‌آموزان توجه داشته باشند و در آن سال‌های قحطی و خشک‌سالی، که نبود کار و سرمایه وضعیت اقتصادی بسیاری از خانواده‌ها را در شهرهای کوچک و روستاها پریشان کرده بود.

«به حال رقت‌آور و رنگ‌های پریده و بدن‌های نیمه‌برهنه اطفال دبستانی و دبیرستانی با نظر پدری و محبت آموزگاری بنگرند و به خاطر آورند که این دسته از اطفال معصوم، این قبیل سال‌های مَجاعه و مضیقه را چگونه به سر برده و از دبستان و کلاس پا واپس نکشیده‌اند و با آن نظر، خاطره احساسات اطفال و اولیای اطفالی را که در خاتمه امتحانات خردادماه کارنامه مردود به دستشان داده می‌شود، بسنجند و با این سنجش بقیه سال تحصیلی را شروع به کار کرده و از خدا همت بخواهند که وجدان آموزگاری ایشان در پایان سال معذب و مخدوش نباشد.»

انتقال سید محمد فرزان به پایتخت و آغاز زندگی جدید

سید محمد فرزان، در فاصله سال‌ 1309 تا 1331، در شهرهای مختلف به خدمات فرهنگی مشغول بود و ضمن تدریس در دبیرستان، در کنار مسئولیت‌های مختلف به تأسیس مدرسه نیز می‌پرداخت تا اینکه در سال 1331 به پایتخت منتقل شد. این سال نقطه عطفی در زندگی علمی او محسوب می‌شود.

در این سال وزارت فرهنگ برای تصحیح و انتخاب کتاب‌های درسی کمیسیونی تشکیل داد که فرزان نیز یکی از اعضای آن به شمار می‌رفت.

عبدالرزاق بغایری؛ مهندسی از عهد قاجار/ از پرسیدن سوالات لاینحل تا ساخت کره جغرافیایی ایران

در این هنگام بود که جایگاه علمی و دانش او برای دانشگاهیان و بزرگانی همچون جلال‌الدین همایی، سید محمد محیط طباطبایی، مجتبی مینوی و … آشکار شد.

فرزان با وجود فضل و دانش بسیار هیچ‌گاه دغدغه‌ای برای دریافت مدرک تحصیلی، اعم از دانشگاهی و غیر آن نداشت.

به دلیل تقوا و احتیاط علمی بالایی که از آن برخوردار بود، به‌ندرت دست به قلم می‌برد و کتابی از خود به یادگار نگذاشت، بااین‌حال گاهی تراوش‌های فکری خود را در قالب مقالاتی در مجله‌های وزین منتشر می‌کرد که این مقالات نیز در شناخت او مؤثر واقع شد.

آن‌طور که پژوهشگر معاصر، مجتبی مینوی، درباره او می‌گوید: «البته نه هرکس که از گرفتن دیپلم و تصدیق بازماند، با علم و باسواد می‌شود و به رتبه فرزان می‌رسد ولی از ده هزار نفر هم که به رتبه دکتری و مقام استادی رسیده‌اند، ده تن نمی‌توان یافت که در عمق فکر و حسن ذوق و کثرت علم هم‌رتبه مرحوم استاد فرزان باشند.»

فرزان به دلیل احاطه بر قرآن و ادبیات فارسی و عربی، با مهارت اشعار تحریف‌شده سخنوران بزرگ فارسی و عربی را تصحیح می‌کرد. نحوۀ استدلال او در نقد ترجمه‌های قرآن و نکات جالبی که مطرح می‌کرد، از تبحر او در این مباحث حکایت داشت.

با این همه علم و فضل، در کلاس‌های درس او خبری از نخوت و تحقیر دیگران نبود و وجودش از هر عُجب عالمانه‌ای فاصله داشت. به‌طوری‌که اغلب شاگردانش تا روزهای آخر حیات او همچون پروانه گرد شمع وجودش می‌چرخیدند.

دکتر محمداسماعیل رضوانی می‌گوید: فرزان در هنر معلمی یگانه بود. به محض اینکه شاگرد او برای اولین بار در حضورش سخن می‌گفت، عیب و هنرش را درک می‌کرد و متناسب با قدرت فهم او تدریس می‌نمود. محال بود نکته مجهولی برای شاگرد در درس او باقی بماند.

چنان با شاگردان خودمانی می‌شد که شاگرد در ابراز تمام دردهای درونی و رازهای زندگی با او بی‌پروا می‌گردید و بی‌باکانه در حضور او سخن می‌گفت و از اینکه استاد به  بی‌سوادی و بی‌اطلاعی یا یکی از نقاط ضعف او پی ببرد، ابایی نداشت و اگر شاگردی مطلبی را که در جلسه قبل فراگرفته بود، فراموش می‌کرد؛ نمی‌رنجید و با سعه صدر همان مطلب را دوباره تکرار می‌کرد.

محبت به شاگردان از اعماق وجود

به همین جهت هر شاگردی در همان جلسه‌های نخستین دلباخته او می‌شد و محبت او در اعماق عروق و اعصابش چون روح حیات جریان می‌یافت. وقتی تدریس  را آغاز می‌کرد، شاگرد، خود را قطره ناچیزی در برابر دریا می‌دید و وقتی مرخص می‌شد، بی‌اختیار بر دست و پای استاد می‌افتاد و مشتاقانه بوسه برمی‌گرفت. او نیز متقابلاً پیشانی شاگرد را بوسه می‌زد.

این شیوه سلوک با دیگران تنها به شاگردپروری خلاصه نمی‌شد. فرزان محبت و نیک‌خواهی خود را در حلقه دوستان و افراد پیرامونش تسری می‌داد. همان‌طور به قول مجتبی مینوی او از جمله کسانی بود که: «کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نیست!

همین‌که کسی برای استفاده به نزد او می‌رفت و او این مستفید را به حضور می‌پذیرفت، باب افاضه را بی‌دریغ بر روی او می‌گشود و هرچه می‌دانست، سبیل او می‌کرد.» مثلاً بدیع‌الزمان سَری، شاعر قائنی که از نعمت بینایی محروم بود، مورد توجه و محبت فرزان قرار داشت.

او که به‌خوبی استعداد ادبی این شاعر نابینا را شناسایی کرده بود، برایش کتاب‌های ادبی می‌خواند و دیگران را هم تشویق می‌کرد تا ذهن و زبان این شاعر را پرورش دهند.

مقام علمی فرزان و شیوه شاگردپروری او به گونه‌ای بود که دکتر محمدحسن گنجی، پدر جغرافیای نوین ایران، که زمانی در مدرسه شوکتیه شاگرد کلاس فرزان بوده است، او را بدون تردید بزرگ‌ترین معلمی می‌داند که در تمام عمر خود دیده است و می‌گوید: «او در سال‌های آخر یعنی دوره دوم متوسطه ادبی که زمان مناسبی برای تدریس او و یادگیری ما بود، به ما فارسی و عربی و مبانی بیان درس می‌داد.

زندگی نامه جبار باغچه‌ بان | از خوابیدن در طویله تا تاسیس اولین مدرسه ناشنوایان

درس او با درس تمام معلمان تفاوت داشت و کاملاً حالت طبیعی داشت. من درس‌های آموزنده و عمیق او را که بر اساس نهج البلاغه یا ادبیات عرب جاهلیت استوار بود، هرگز فراموش نخواهم کرد. از آن درس‌ها جزواتی دارم که نه فقط لغت‌ها بلکه شأن نزول و تفسیر واژه‌های عربی را به‌دقت یادداشت کرده‌ام.»

 فرزان در سال‌های اقامت در تهران، از خود خانه‌ای نداشت و در منزل دامادش زندگی می‌کرد. در تهران روزهای جمعه را فرصت مغتنمی می‌دانست تا میزبان علاقه‌مندان و صاحب‌نظران فرهنگی باشد.

روزهای چهارشنبه نیز در کنار بزرگان علمی و فرهنگی آن زمان جلساتی را در مدرسه عالی سپهسالار برگزار می‌کرد که به «نشست‌ اصحاب چهارشنبه» معروف بود.

با آشکارشدن مقام علمی فرزان، استادان برجسته دانشگاه او را به تدریس در محافل علمی دانشگاهی فراخواندند و او در مؤسسه وعظ و خطابه و دانشکده معقول و منقول و مدتی نیز در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس پرداخت.

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن جلسات درس فرزان را این‌گونه توصیف می‌کند: «هر شنونده‌ای که در برابر فرزان قرار بگیرد، با دقت و احترام به سخنان او گوش فرا می‌دهد. حتی اگر درباره مطالب خیلی عادی هم صحبت بکند، معنا و عمقی در کلامش دیده می‌شود.

این ناشی از طنین خوش صدا و طرز تکلم و وقاری است که با شخصیت او همراه است … فرزان که مردی است معتقد و دین‌دار، حتی یک بی‌دین در بحث با او احساس تنگ‌حوصلگی نمی‌کند و او نیز با گشاده‌رویی به سخن دیگران، چه مخالف و چه موافق گوش فرا می‌دهد.»

در معاشرت با سید محمد فرزان به‌زودی دو نکته روشن می‌شد؛ نخست قوت علمی بالا سپس ایمان و درستی عمل؛ و این هر دو را در درجه اول از پدر و مادر صالح و اهل علم خود آموخته بود. می‌گفت: «پدر من در بیرجند از اهل علم بود و اساساً خانواده ما خانواده علمی بود.

اسم رمز موفقیت سید محمد فرزین

در خانواده ما رسم این بود که هرگاه چیزی ولو نیم‌سطر می‌نوشتیم، ابتدا یک فاء کشیده می‌نوشتیم، در وسط آن یک الف، یک میم، یک عین و دو تا حاء و یک صاد قرار می‌دادیم و این حروف رمز “یا الله، یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا حسن و یا حسین و یا صاحب‌الزمان ادرکونی و لاتهلکونی” بود.

ممکن نبود مطلبی بنویسیم و این رمز را ننویسیم. در کارها و گرفتاری‌ها هم این عبارت را می‌خواندیم و خیلی برای ما مشکل‌گشا بود.»

گذشته از آن مراقبت‌های دائمی و حسن سلوک او با آدم‌های دور و نزدیک لطافت روحی خاصی به او بخشیده بود؛ مثلاً یک شب ضمن مطالعه کتابی به شعر عاشقانه‌ای رسید به این مضمون که یک شب عاشقی سوار بر اسب به سوی معشوق خود می‌رفت.

ناگهان بین راه شیری پیدا شد و اسب جرأت نکرد جلو برود اما عاشق از اسب پیاده شد و به اسب گفت: اگر تو می‌ترسی من در راه رسیدن به معشوق از شیر نمی‌ترسم.

به‌قدری مضمون این شعر لطیف در او اثر گذاشت که از جا بلند شد و پی‌درپی خطاب به شاعر می‌گفت: احسنت، احسنت، احسنت … با هر بار احسنت گفتن صدای او بلندتر می‌شد، به‌صورتی که همسرش از خواب بیدار شد و او را صدا کرد؛ بلکه او را به حال خود بیاورد.

اما بی‌فایده بود. سرانجام همسرش چاره را در آن دید که کودکش را از خواب بیدار کند و روی زانوی پدر بگذارد تا او از صدای گریه بچه به خود بیاید. می‌گفت: صدای گریه کودکم مرا از آن حال بیرون آورد و الّا آن‌قدر احسنت می‌گفتم که قالب تهی می‌کردم.

معرفی و زندگینامه حسین تمنایی؛ از پیشنهاد سرپرستی مدارس ایران در ایتالیا تا مبارزه با سرطان

فرزان در فاصله سال‌های 1344 تا 1347 در بابلسر اقامت داشت و پس‌ازآن، دو سال پایان عمر در تهران ساکن بود. ماه‌های آخر را به دلیل ضعف و بیماری در بستر سپری کرد اما همچنان فعال بود و در همان حال هم دست از مطالعه نمی‌کشید و بر کتاب‌هایی که می‌خواند، حاشیه می‌نوشت اما انس او با قرآن از سنخی دیگر بود.

آن‌طور که هرگاه فرصتی دست می‌داد، آیاتی از قرآن تلاوت می‌کرد و گاه در برابر عظمت یک آیه از خود بی­خود می‌شد و با آهنگ خاصی آن را چندین بار تکرار می‌کرد. ازاین‌رو بسیاری از آیات قرآن را در خاطر داشت و این امر به تسلط او در نقد متون سنگین فارسی و عربی کمک می‌کرد.

به شاگردان خود نیز توصیه می‌کرد همچون گذشتگان هر بامداد بعد از نماز صبح حتماً یک سوره یا حداقل چند آیه از قرآن بخوانند که این انس با کلام الهی دل‌هایشان را به نور قرآن روشن خواهد کرد.

پرتوی آن مشعل فروزانی که از انس دائمی با قرآن در دلش افروخته بود در محضرش به‌خوبی احساس می‌شد و هم در دغدغه‌های همیشگی او برای رسیدگی به مشکلات مادی و معنوی دیگران نمود داشت.

می‌گویند روزی در مجلس روضه‌خوانی فرد نیازمندی در کنار منبر از حاضران کمک می‌خواست اما کسی به او اعتنایی نمی‌کرد. فرزان او را صدا کرد و گفت تشریف بیاورید، من احتیاج شما را برآورده می‌کنم و مقدار قابل‌توجهی به او کمک کرد.

او با وجود جایگاه علمی درخورتوجهی که داشت تا پایان عمر با مختصر درآمد بازنشستگی امرار معاش می‌کرد اما مثل همیشه بخشی از درآمد او صرف کمک به نیازمندان می‌شد.

همان‌طور که در سال‌های جوانی در کنار سی نفر هیئت مؤسسه خیریه آبلوله بیرجند تعهد کرده بود، پنج درصد درآمد ماهانه خود را برای آموزش کودکان نیازمند پرداخت کند.

معرفی و زندگینامه احمد احمدی بیرجندی؛ از شستن صورت شاگردان تا خدمت در آستان قدس رضوی

او در تمام عمر پربرکت خود از رنج توده‌های فقیر و بی‌خانمان متأثر بود و بیشتر حقوق بازنشستگی خود را همراه درآمدهای اتفاقی دیگر به نیازمندان می‌بخشید.

بی‌اعتنایی‌اش به مال دنیا آن‌گونه بود که وقتی از دنیا رفت، جز یک کتابخانه کوچک هیچ نداشت و نمی‌خواست که داشته باشد.

او  عمری را با تلاش علمی و تقوای عملی سر­کرده بود و به دلیل خدمت در مناطق بد آب و هوای جنوب ایران سال‌ها با عوارض بیماری مالاریا دست‌وپنجه نرم می‌کرد.

البته با توکل و بردباری، بی شکوه و شکایت کسالت و بیماری را به­هیچ می‌گرفت و می‌گفت: باید در مقابل امواج حوادث بردبار بود و طاقت آورد؛ زیرا روزگار در گذر است و دست گره‌گشای زمان همه چیز را به‌موقع حل‌وفصل می‌کند.

سرانجام در شبانگاه یکشنبه 23 فروردین سال 49 در تهران از دنیا رفت و پیکرش را در رواق ابوالفتوح رازی در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.

این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیت‌های این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمع‌های آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.

معرفی برخی کتب انتشارات پناه

انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نموده و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.

اكثر كتاب‌های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم‌های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می‌باشد

نوع کتب و قلم شیوای این انتشاراتی به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار این موسسه بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.

امیدرسان، رسانه امیدبخش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *