مهرانگیز حسن شاهی کیست؟ معرفی بیوگرافی زوج فداکار خانم مهرانگیز حسن شاهی و محمدحسن وجدانی نژاد. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالتهای اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفهای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبردهاند.
آنها که علم و عمل را به همآمیخته و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کردهاند.
خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آنقدر دلنشین است که میتواند برای بسیاری الهامبخش باشد.
اینکه میشنوی پزشکان دلسوزی بودهاند که بدون هیچچشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بیبضاغت میرفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب میکردند.
سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بیبضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچهها را با دست خودش شستوشو میداد، شورآفرین نیست؟
چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آنها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.
در این راستا با محبت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا چنین افرادی را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیتهای ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.
گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسس آشنا شوید.
بیوگرافی و جزئیات زندگی زوج فداکار مهرانگیز حسن شاهی و محمدحسن وجدانی نژاد
مهرانگیز حسنشاهی (1325 شیراز- 1393 شیراز) |
تحصیلات: مرکز تربیتمعلم شیراز، زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه اصفهان) |
فعالیتها: تدریس در مدارس ویژه نابینایان |
محمدحسن وجدانینژاد (1322 شیراز) |
تحصیلات: مرکز تربیتمعلم شیرازفعالیتها: تدریس در مدارس ویژه نابینایان |
یکی، دو ساعتی از قطعشدن برق میگذشت. در آن سالهای جنگ این اتفاق عجیب و تازهای نبود اما حالا مشکل جدیدی به مشکلات اضافه شده بود. خانم حسنشاهی ایستاده بود کنار پنجره و از پشت شیشههای چسبکاریشده خانه، خوابگاه مدرسه را تماشا میکرد.
سوسوی چراغهای نفتی از پشت پنجرههای خوابگاه آرامشی توأم با نگرانی با خودش میآورد. از سر شب که مستخدم مدرسه خبر آورد گازوئیل تمام شده است، دائم با خودش فکر میکرد اتاقهای خوابگاه در این سوز زمستان چه سرد خواهند شد.
پتوهای اضافی هم که بین بچهها پخش کرده بودند، دردی را دوا نمیکرد. این چند ساعت به هرجا که فکرش را میکرد، زنگ زده بود اما نتوانسته بود گازوئیل تهیه کند. جنگ بود و همه مردم در مضیقه بودند.
آهسته و آرام رفت کنار بخاری. دستهای استخوانیاش را روی هُرم داغی که از روی بخاری بلند میشد گرفت.
با خودش گفت امشب که بچههای مدرسه تا صبح از سرما به خودشان میلرزند، چطور دلم میآید خودم و بچههایم توی رختخواب گرم و نرم بخوابیم؟ دست برد سمت کلید بخاری و خاموشش کرد.
بچههای خوابگاه اغلب هیچ نمیدیدند. برای صاحبان چشمهای نابینایی که او دوستشان داشت، چه تفاوتی میکرد که معلمشان در سرمای زمستان در خانه گرمی شب را به روز برساند یا از سرما به خود بپیچد؟
آنها هیچچیز نمیدیدند و از آنچه در منزل معلمشان میگذشت، هیچ نمیدانستند. چشمهای کمسو و بیسویشان یاری نمیکرد تا چیزی را ببینند و بدانند.
معرفی و زندگینامه فردوس حاجیان؛ از ابداع آموزش شهرک الفبا تا دریافت جایزه ویژه یونسکو
یکبار دیگر هم وقتی شپش به موهایشان افتاده بود و همگی بهناچار موهای سرشان را کوتاه کرده بودند، خانم حسنشاهی هم موهای بچههایش را به نشانه همدردی با آنها کوتاه کرده بود. آنها هیچ نمیدیدند اما معلم دلسوزشان که همه چیز را میدید و میدانست!
تابستان گرم سال 1325 در شیراز به نیمه نزدیک میشد که دخترهایی دوقلو در خانه غلامحسین حسنشاهی به دنیا آمدند. یکی را شورانگیز نامیدند و دیگری را مهرانگیز.
عمر شورانگیز کوتاه بود و بهزودی خواهر همزادش را تنها گذاشت. مهرانگیز اما کودکی شیرینی را میان خواهر و برادران دیگرش گذراند.
چهارساله بود که در فضای مذهبی محله قوام شیراز یادگیری قرآن را آغاز کرد. وجود مادر نیز که خود معلم و از فرهنگیان شهر شیراز بود، در این میان مؤثر واقع شد.
بهطوریکه مهرانگیز بعد از تمامکردن دبستان و دبیرستان، راه مادر را دنبال کرد و به سراغ معلمی رفت. او با قبولی در امتحان ورودی مرکز تربیتمعلم شیراز و پس از دو سال تحصیل در این مرکز، رسماً به استخدام آموزشوپرورش شیراز درآمد.
مهرانگیز که تدریس را از سال 1345 در دبستانهای شیراز آغاز کرده بود، بهتدریج به کار در مدارس خاص نابینایان علاقهمند شد. تدریس در مدرسه شوریده شیرازی مقدمهای برای آشنایی با محمدحسن وجدانینژاد، معلم ویژه نابینایان بود و پیوند مبارکی که ثمره آن قرار بود کام محصلان نابینای مدرسه شوریده شیرازی را شیرین کند.
محمدحسن وجدانینژاد مدتی قبل در مدرسه نابینایان مشغول به کار شده بود. او متولد سال 1322 در شیراز بود و دوره ابتدایی، متوسطه و تربیتمعلم را در همین شهر گذرانده و از سال 1342 معلمی را در فیروزآباد آغاز کرده بود.
دو سال بیشتر از شروع به کار او نگذشته بود که بهخاطر فعالیتهای سیاسی در سال 1344 به شیراز منتقل شد.
مسئولان برای آنکه این معلم نتواند فعالیتهای سیاسی خود را در مدرسه بهصورت مؤثر ادامه دهد، مدرسه نابینایان را بهعنوان محل خدمت برایش در نظر گرفتند.
آن زمان این مدرسه دو، سه دانشآموز بیشتر نداشت، امکانات مخصوص نابینایان محدود بود و کتابهای کمی به خط بریل وجود داشت.
او خود برادری نابینا به نام محمود داشت. محمدحسن پیش از آنکه در این مدرسه به تدریس بپردازد، برای کمک به برادر نابینایش حروف بریل را از تنها معلم مدرسه شوریده یعنی عبدالله معطری فراگرفته بود.
به این ترتیب اولین کلاس تلفیقی ایران، شامل کودکان سالم و نابینا را در دهه چهل در دبستان بابک فیروزآباد با حضور برادر نابینایش ترتیب داد.
برادرش محمود با وجود نابینایی به دلیل هوش و استعداد بالایی که داشت، ظرف یک سال توانست گواهی ششم ابتدایی را دریافت کند؛
یعنی کل دوره شش ساله ابتدایی را تنها در یک سال گذراند. این موفقیت چشمگیر باعث شد وجدانینژاد به آموزش نابینایان علاقهمند شود و اعتماد مسئولان را نیز برای انجام این کار به خود جلب کند.
بهاینترتیب وقتی به شیراز منتقل شد، تصمیم گرفت شخصاً آمادهسازی کتابهای مناسب برای نابینایان را برعهده بگیرد و یکتنه دست به کار شود. به این منظور با تلاش خود توانست طی دو سال الفبای بریلِ حروف فارسی و انگلیسی و عربی و نیز الفبای ریاضی بریل را فراگیرد.
نوشتن اولین قرآن کریم در کشور با خط بریل
در پایان این دو سال اولین جلد از قرآن کریم را به خط بریل برگرداند و شگفت آنکه درنهایت توانست حدود 160 جلد کتاب را با امکانات محدود آن زمان به دست خود به خط بریل برگرداند.
اما تهیه این تعداد کتاب به خط بریل با امکانات محدود آن زمان بههیچوجه آسان نبود؛ مثلاً تهیه کاغذهای ضخیم و مقوایی مناسب برای ثبت حروف بریل هزینههای زیادی میطلبید و مدرسه بودجهای برای تهیه کاغذ در اختیار نداشت.
وجدانینژاد برای آنکه کتابها با حداقل هزینه تهیه شوند، عصرها به سراغ داروخانههای شهر میرفت و بروشورهای باطلهای را که قرار بود دور ریخته شوند، از داروخانهها جمع میکرد و از آنها برای تهیه متون بریل بهره میگرفت.
شب که خسته و کوفته از کار روزانه به خانه برمیگشت، تازه نوبت به تهیه کتابها و جزوات درسی روز بعد میرسید. خانهای که آن سالها وجدانینژاد و خانواده پدری در آن زندگی میکردند، برق نداشت و تأمین هزینه برقکشی و تهیه کنتور برق نیز خارج از توان مالی خانواده بود.
به همین خاطر او بهناچار با نور چراغ نفتی تا پاسی از شب به برگرداندن کتاب به خط بریل مشغول بود. تنها انگیزه و امید او برای به جان خریدن این همه زحمت و دردسر این بود که دانشآموزان نابینا بتوانند از دوره ابتدایی به دبیرستان بروند و زحمات او به رشد و پیشرفت آنها بینجامد.
چند سالی از کار در مدرسه شوریده نگذشته بود که مهرانگیز قدم به این آموزشگاه گذاشت. حضور این معلم تازهوارد که همچون محمدحسن وجدانینژاد برای دانشآموزان نابینا از جان مایه میگذاشت، بهزودی مایۀ تسلای خاطر دانشآموزان و مسئولان مدرسه شد.
او از اینکه میدید این دختر جوان بهعنوان یک معلم چه زحمات فوقبرنامهای به خود تحمیل میکند، قوت قلب میگرفت.
مهرانگیز با اشتیاق و بی هیچ منتی کمککار کودکان نابینا در انجام کارهای شخصیشان بود. از لباس پوشیدن و غذا خوردن گرفته تا پوشیدن کفش و رفتن به دستشویی و نظافت، همه و همه کارهایی بود که این دختر جوان با جان و دل و بی هیچ ناراحتی در انجام آن به کودکان کمک میکرد.
گاهی نیز با همان حقوق ناچیز معلمی برای بچههای نیازمند لباس تهیه میکرد و با دست خود لباسهای مندرس و کهنه را از تنشان درمیآورد و لباس نو به آنها میپوشاند. دست و صورت و پایشان را شستوشو میداد و به آنها میآموخت چطور کارهای شخصیشان را انجام دهند.
وجدانینژاد درباره آن سالها میگوید: من با خود میگفتم ای حسن آقا، اگر میخواهی خدمت یاد بگیری از این خانم یاد بگیر تا هیچوقت کار شبانه، فقدان همکاری و عدم تقدیر مسئولان و دیدهنشدن از طرف نابینایان که حتی از دیدن خدمات تو هم محروماند، تو را خسته نکند و همیشه مثل این خانم سرزنده باشی.
این مشاهدات و این عشق به من میگفت اگر عشق میخواهی کدام عشق برتر و بالاتر از عشق به کودکان وطن؛ بهخصوص کودکان بیپناه نابینا. بالاخره با این افکار از خانم حسنشاهی خواستگاری و تقاضای ازدواج کردم. البته با سختی توانستم موافقت او را جلب کنم.
زندگی این زوج در کمال سادگی آغاز شد و تا آخر عمر وقف خدمت به جامعه نابینایان بود. علاوه بر سه فرزندی که خدا به آنها عطا کرد، خود را در حکم پدر و مادر معنوی کودکان نابینا میدانستند.
به همین خاطر عجیب نبود که بچههای نابینا را در حقوق معلمیشان سهیم کنند و کمبود بودجه مدرسه را با بخشی از درآمد خود جبران نمایند. بهطوریکه زندگیشان را با حداقلها اداره میکردند و جز یک خانه محقر چیزی از دار دنیا برایشان باقی نماند.
چند سالی از شروع زندگی مشترک آنها گذشته بود که خبر زحمات و موفقیتهای وجدانینژاد در برگرداندن این حجم کتاب به خط بریل بهزودی از طرف رئیس مدرسه، آقای اصغر سعادت، به مدیرکل آموزشوپرورش استان و از آنجا به دفتر کودکان و دانشآموزان استثنایی وزارت آموزشوپرورش رسید.
نتیجه آن بود که به دستور وزیر وقت آموزشوپرورش عدهای از معلمان ازجمله محمدحسن وجدانینژاد که به آموزش کودکان استثنایی مشغول بودند، از سراسر کشور جمع شدند و با دریافت بورس تحصیلی برای گذراندن دورههای آموزشی به خارج از کشور رفتند.
بورسیه به آمریکا و شناخت روش های نوین آموزش نابینایان
وجدانینژاد بعد از دریافت بورس تحصیلی سفری به آمریکا داشت و به مدت شش ماه در کالج دولتی میلِرزویل با روشهای نوین آموزش نابینایان آشنا شد. از طرف دیگر همان سال توانست دورۀ لیسانس رشته ریاضی را که چند سال قبل در دانشگاه شیراز آغاز کرده بود، به پایان ببرد.
او گذشته از تلاش و پیگیریهایی که برای ادامه تحصیل و بالابردن مهارت در امر تدریس نابینایان داشت، همسرش را نیز به ادامه تحصیل تشویق میکرد.
معرفی و زندگینامه محمد بهمن بیگی؛ از تبعید شدن تا ایجاد مدارس عشایری در کشور
مهرانگیز در زمان ورود به مدرسه شوریده شیرازی تحصیلات دانشگاهی خاصی نداشت و تنها یک دوره تربیتمعلم را گذرانده بود اما از دید همسرش بهتر بود که تلاش و علاقه عمیق او به آموزش نابینایان، با پیشرفت علمی و تحصیلی همراه شود.
مهرانگیز در ابتدا تمایلی به این امر نداشت. او علاوه بر مشغلههای مدرسه و امور زندگی مشترک، صاحب دختری به نام لیلا هم شده بود.
در چنین شرایطی، تحصیل در دانشگاه به نظر او سخت و غیرضروری میرسید. بااینحال به تشویق همسر در سال 1352 و در 27 سالگی در کنکور شرکت کرد و در رشته ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد.
ثبتنام در دانشگاه و حضور در کلاسها بدون نقلمکان به اصفهان امکانپذیر نبود؛ بنابراین هر دو به درخواست خود از شیراز به مدرسه نابینایان ابابصیر در اصفهان منتقل شدند.
در آن سالها، مسیونرها و مبلغان مسیحی فعالیت گستردهای در ایران داشتند. بخشی از فعالیت آنها به آموزش و رسیدگی به افراد آسیبدیده و محروم جامعه، ازجمله نابینایان معطوف بود.
آنها به این منظور در اصفهان دو مدرسۀ دخترانه و پسرانه برای کودکان نابینا تأسیس کرده بودند و این کودکان را از سطح استان اصفهان جمعآوری میکردند و در مدارس خود اسکان میدادند. علاوه بر این، از کودکان عکسهایی تهیه و در تبلیغات خود از آن عکسها استفاده میکردند.
مبارزه با تبلیغ مسیحیت با سوء استفاده از وضعیت فقر کودکان نابینا
این عکسها شامل یک عکس قبل از ورود به مدرسه مسیحیان، با لباسهای مندرس و در حال گدایی، و یک عکس با سرووضع مناسب پس از ورود به مدرسه بود. بیشتر این کودکان به آیین مسیحیت در میآمدند و بعدها برای تبلیغ این آیین از وجود آنها استفاده میشد.
برای مقابله با این اقدامات، مدرسه ابابصیر که مدرسهای کاملاً اسلامی بود، با همت جمعی از مردم متدین اصفهان و با اتکا به همراهی آیتالله شمسآبادی تأسیس شد.
خانم حسنشاهی و آقای وجدانینژاد از زمانی که در مدرسه شوریده شیرازی کار میکردند، گاهی نابینایانی را شناسایی و برای تعلیم به مدرسه دعوت میکردند؛ به همین دلیل وقتی به مدرسه ابابصیر آمدند، همین کار را بهصورت منظم در برنامه کاری خود قرار دادند، گرچه این کار جزء وظایفشان نبود.
روزهای تعطیل که از راه میرسید، هر دو سوار ماشین ژیان محقر خود، به سرکشی دهات و قصبات اصفهان و گاه استانهای اطراف میرفتند. حاصل این گردشهای ایام تعطیل شناسایی نابینایانی بود که گاه پدران و مادرانشان هم از آوردن آنها به آموزشگاه نابینایان عار داشتند.
مهرانگیز دلسوزی و وظیفهشناسی خود را همانگونه که در مدرسه شوریده شیرازی نثار بچهها میکرد، در مدرسه ابابصیر نیز به کار گرفت و در مدت کمی شایستگی خود را نشان داد.
مدت زیادی از ورود او به مدرسه جدید نگذشته بود که به سرپرستی بخش دخترانه نابینایان ابابصیر منصوب شد. او و همسرش علاوه بر انجام امور مدرسه و رسیدگی به دانشآموزان نابینا و تهیه کتاب به خط بریل خدمات دیگری نیز انجام میدادند که به «خدمات مهرانگیز» مشهور است.
معرفی و زندگینامه عبدالرزاق بغایری؛ از پرسیدن سوالات لاینحل تا ساخت کره جغرافیایی ایران
البته این پیشرفتها تنها به شوق و علاقه باطنی این زوج متکی نبود. آنها همواره در حال یادگیری روشهای مؤثر در تعلیم و تربیت برای بالابردن کیفیت کار خود بودند.
بهطوریکه طی سالها تدریس و فعالیت در آموزشوپرورش استثنایی، این زن و شوهر پرتلاش از هر فرصتی برای ارتقای معلومات خود بهره میبردند؛
مثلاً مهرانگیز در سالهای ابتدایی فعالیت خود، در دوره شش ماههای که در سال 1349 در تهران برگزار شد، شرکت کرد.
حضور در کلاسهای این دوره برای مربیان آموزش استثنایی که در شهرستانها خدمت میکردند، بهخاطر دوری راه و مشکلات اقامت در تهران دشوار بود و اغلب این معلمان از شرکت در چنین دورههایی صرفنظر میکردند اما مهرانگیز حسن شاهی با اشتیاق سختیها را به جان خریده و این دوره را گذرانده بود.
طی سالهای بعد نیز او دورههای آموزشی متنوعی را در دفتر کودکان و دانشآموزان استثنایی و در شهرهای تهران، رامسر و ارومیه گذراند و تا پایان سالهای فعالیت خود همچنان مشتاق یادگیری روشهای جدید آموزش بود.
فعالیتهای آموزشی و فرهنگی این زوج تا سال 1361 در ابابصیر ادامه یافت تا اینکه وزیر آموزشوپرورش وقت در این سال محمدحسن وجدانینژاد را برای خدمت به تهران فراخواند.
از آن پس مهرانگیز بهعنوان مربی و آموزگار و نیز مدیر در آموزشگاه شهید محبی تهران فعالیت میکرد. این سالها با دوران جنگ مصادف بود.
ازآنجاکه تا ماههای پایانی جنگ، مدارس تهران همچنان فعال بودند، این زوج نیز همچون بسیاری از معلمان و مسئولان مدارس، علاوه بر تدریس، بخشی از وقت خود را برای پرکردن اوقات فراغت دانشآموزان صرف میکردند.
خانه کوچک 60 متری زوج فداکار پناهگاه امن کودکان نابینا
گذشته از آن، منزل مسکونی آنها که خانه کوچک شصت متری یک خوابه در کنار مدرسه بود، به هنگام پخش آژیر خطر و حمله هوایی دشمن، تبدیل به پناهگاه بچههای ساکن آموزشگاه میشد که وحشتزده از خوابگاه به خانه کوچک مهرانگیز و همسرش پناه میبردند.
البته در این خانه هیچ تدبیر امنیتی خاصی وجود نداشت که از ساختمانهای مجاور متمایز شود و بتواند به هنگام حمله هوایی و موشکی از آسیب در امان باشد اما تقدیر آن بود که هرچند نقاط مختلف خیابان نهم پاسداران که آموزشگاه در آن قرار داشت، بهدفعات هدف موشک قرار گرفت اما این خانه امید و پناهگاه نابینایان تا پایان جنگ از آسیب دشمن مصون باقی ماند.
گرچه حملههای هوایی و موشکی اضطراب و تنش بالایی به همراه داشت اما تنها بخشی از نگرانیهای مسئولان مدرسه را تشکیل میداد. در آن سالها که عمده بودجه دولت صرف مسائل دفاعی میشد، مدارس برای تأمین نیازهای خود بودجه اندکی در اختیار داشتند.
در این میان، شرایط مدارس استثنایی و بهخصوص آموزشگاههای نابینایان سختتر بود. این مدارس به امکانات خاص خود نیاز داشتند؛ بنابراین محدودیتهای بیشتری را تجربه میکردند.
مهرانگیز و همسرش، در آموزشگاه شهید محبی، گاهی حتی برای پرداخت حقوق رانندگان سرویس، خرید وسایل آشپزخانه یا داروی دانشآموزان که بهصورت شبانهروزی در آموزشگاه سکونت داشتند درمیماندند.
اینجا بود که اول به سراغ حقوق اندک خود میرفتند و اگر آن هم کفاف نمیداد، ناچار از اقوام و آشنایان مبلغی را قرض میگرفتند.
مرام این زوج آنگونه بود که تا حد امکان بهترین شرایط را برای کودکان بیپناه نابینا فراهم میکردند. وعدههای غذایی که در مدرسه سرو میشد، به گونهای بود که انگار مسئولان مدرسه سر گنج نشستهاند!
هر دو مصمم بودند طوری مدرسه را اداره کنند که دانشآموزان و کارکنان مدرسه از کمبودها و چالههای پرنشدنی مالی مطلع نشوند.
از طرف دیگر دانشآموزانی که در آموزشگاه شبانهروزی شهید محبی درس میخواندند یا بهتر است بگوییم سکونت داشتند، از شهرها و روستاهای مختلفی به تهران آمده بودند.
محل زندگی پدران و مادران این کودکان اغلب فرسنگها با تهران فاصله داشت.
والدین آنها اغلب بهخاطر کمبود امکانات، فقر یا گرفتاریهای مختلف از آمدن به تهران عاجز بودند. به همین خاطر بعضی بچههای ساکن در آموزشگاه برای دیدن والدین بهانهگیری میکردند و سر ناسازگاری میگذاشتند.
بهخصوص در ماههای نخست آمدن به تهران با گریه و زاری اسباب ناراحتی دیگران را فراهم میکردند. به تمام این بهانهگیریها این را هم اضافه کنید که بعضی از این بچهها به بیماریهای گوناگونی مبتلا بودند که خانم مهرانگیز حسن شاهی و همسرش و گاه دیگر کارکنان ناچار بودند درمان بچهها را هم پیگیری کنند.
معرفی و زندگینامه جبار باغچه بان؛ از خوابیدن در طویله تا تاسیس اولین مدرسه ناشنوایان
مهرانگیز چاره تمام این ناراحتیها و ناخوشیهای بچهها را سیرابکردن آنها از محبت مادرانه خود میدید.
محبت مادرانه مهرانگیز حسن شاهی برای کودکان نابینا
این مهرورزیها و دلسوزیهای مادرانه بعد از مدتی کاملاً نتیجه میداد، بهطوریکه بعد از گذشت چند ماه همان بچههای بهانهگیر حاضر نبودند حتی در تعطیلات نوروز یا ایام تابستان هم به خانههایشان برگردند.
البته این تنها یک بُعد ماجرا بود. طبیعی است که مشکلات اداره مدارس استثنایی، بهخصوص مدارس خاص نابینایان، تنها به مشکلات مالی خلاصه نمیشود.
مهمترین مسئلهای که مسئولان چنین مدارسی پیش رو دارند، ایمنسازی مدرسه برای حضور دانشآموزانی است که از نعمت بینایی بیبهرهاند.
با استانداردهای نازل موجود در چند دهه قبل، حوادث و اتفاقات مختلفی ممکن بود برای کودکان رخ دهد اما این دو معلم دلسوز قبل از هرچیز خود را بهجای والدین این کودکان میگذاشتند و در حوادث و رخدادهای ناخوشایند پدرانه و مادرانه از بچهها مراقبت میکردند.
رابطه پدری و مادری جانشین رابطه معلم و دانش آموز شد
از دید آنها، به هنگام وقوع چنین حوادثی معلم بیش از آنکه بخواهد با بچهها رابطه شاگرد و مربی داشته باشد، باید برای آنها یک مادر یا پدر دلسوز باشد.
یکی از کارکنان مدرسه خاطره جالبی از چنین موقعیتهایی تعریف میکند: دو کودک نابینا در عصر یک روز که هوا رو به تاریکی بود، در حیاط مدرسه قدم میزدند. مدرسه در حال ساختوساز بود و اطرافِ مصالح ساختمانی موجود در حیاط طنابکشی شده بود تا از ورود دانشآموزان جلوگیری شود و هشداری برای خطر باشد.
بااینحال، آن دو از سر ماجراجویی به سوی مصالح ساختمانی پیش میروند و بدون توجه به سوی چاهی که برای فاضلاب حفر شده بود، میدوند که ناگهان به عمق چاه سقوط میکنند و در ته چاه بیهوش میشوند. خانم حسن شاهی بلافاصله از سقوط آنها مطلع میشود.
او بلافاصله دلو بزرگی را با یک نفر کارگر که از خارج مدرسه پیدا کرده بود، وارد چاه عمیق حدوداً ده متری میکند. تصادفاً در آن زمان بهجز خدمتگزار مدرسه هیچ مردی در مدرسه حضور نداشت.
حتی آقای وجدانی هم هنوز از محل کارش یعنی دفتر کودکان استثنایی یا مرکز تربیتمعلم به مدرسه نرسیده بود. آنها کودکان را یکی، یکی با دلو و چرخ چاه از چاه خارج میکنند و فوراً برای نجات جانشان، آنها را به بیمارستان اعزام میکنند.
بچهها پس از اتمام معاینه، عکسبرداریهای لازم، گچگیری و پانسمان؛ چند روزی در بیمارستان بستری شده، آنگاه به مدرسه بازگشتند. بعد از بازگشت به مدرسه نیز تحت سرپرستی و پرستاری خانم مهرانگیز حسن شاهی و دیگر همکاران فداکار ایشان قرار گرفتند.
این مراقبتها سه ماه به طول انجامید تا بالاخره دوران سال تحصیلی به اتمام رسید و کودکان به شهرهای خود رفتند. آن زمان تازه پدران و مادرانشان از اتفاقی که برای کودکانشان افتاده بود، باخبر شدند.
طی سالها فعالیت در مدارس مختلف، مهرانگیز حسن شاهی و همسرش به روش خاص خود به دانشآموزان بیبضاعت کمک میکردند.
شرح این دستگیریها در صفحات قبل آمد اما شنیدن خاطرهای از زبان یکی از دانشآموزان نیازمند آن سالها خالی از لطف نیست. زمانی که تازه وارد مدرسه شده بودم، خانوادهام از نظر مالی وضعیت مناسبی نداشتند.
خرید ضبط صوت توسط مهرانگیز حسن شاهی و کمک مالی به نیازمندان
همان موقع هم باید دانشآموزان به سازمان بهزیستی مراجعه و با پرداخت هزینه برای خرید ضبطصوت ثبتنام میکردند. اما من و یکی از دوستان کمبضاعتم که پولی برای پرداخت نداشتیم. از انجام این کار سر باز زدیم و تصمیم گرفتیم از بچهها کمک بگیریم. من در این مورد به کسی هم چیزی نگفته بودم.
موقع تحویل ضبطها وقتی اسم بچهها را صدا میکردند، من و دوستم را نیز که اهل کرمان بود، صدا زدند. ما که تعجب کرده بودیم، بیتفاوت به کلاس رفتیم اما به سراغ ما آمدند و گفتند که خانم حسن شاهی شما را احضار کرده است.
رفتیم و ضبط را تحویل گرفتیم و وقتی به ایشان گفتیم چرا چنین کردی؟ گفت برای شما فقط درس خواندن مهم باشد و کاری به دیگر کارها نداشته باشید.
خانم مهرانگیز حسن شاهی از ما قول گرفت که درسهایمان را خوب بخوانیم و با معدل بالا به شهرهایمان برگردیم.
من هیچگاه محبتهای ایشان را فراموش نخواهم کرد. نتیجه اینکه ایشان به ما مساعدت کرد ولی از فرصت استفاده کرد و از ما هم قول گرفت که بیشتر درس بخوانیم.
مهرانگیز حسن شاهی این معلم دلسوز نابینایان تا زمان بازنشستگی در سال 1375 خدمتگزار روزها و شبهای کودکان و نوجوانان نابینا بود و به مصداق این سخن پیامبر رحمت(ص) که فرمودند: «هرکس نابینایی را در زمین هموار چهل گام راهنمایی کند، ذرهای از این عملش با کوههای طلا برابری نمیکند.»
از این راه پربرکت برای زندگی ابدی خود توشهها اندوخت. او و همسرش در تمام سالهای خدمت خود بیش از آنچه وظیفه و حتی توان یک معلم اقتضا میکند، از جان و دل برای زندگی بچههایی که سرنوشتشان با زندگی او پیوند خورده بود، تلاش کردند.
مهرانگیز حسن شاهی از خیاطی و آشپزی تا دیگر مهارتهای زندگی را به دخترانی که در آستانه جوانی و ازدواج قرار داشتند، میآموخت.
دست به خیری مهرانگیز و معرفی همسر برای افراد نابینا
در آن سالها که تشکیل خانواده برای دختران و پسران نابینا امر دشواری به نظر میرسید، او برای ساماندادن به زندگی دخترانی که از مدرسه فارغالتحصیل میشدند، تلاشهای بسیار کرد و همراه با همسرش زمینه آشنایی و ازدواج دختران و پسران نابینا را فراهم میساخت.
با وجود تمام نیکخواهیهای او و همسرش، آنها هم مثل هر تلاشگر دیگری از بدگوییها و بدخواهیها مصون نبودند. طی قریب به سی سال فعالیت آنها، کشور ما فرازونشیبهای سیاسی و اجتماعی زیادی به خود دید و زندگی این زوج نیز در جریان انقلاب و جنگ دستخوش تلاطمهای بسیار بود.
با این حال در هر برههای فارغ از تغییر و تبدیل مدیران و همکاران، این دو خدمت به دانشآموزان نابینا را سرلوحه زندگیشان قرار دادند و تاحدامکان خود را از حواشی ناخواسته دور نگاه داشتند.
روزی که مهرانگیز بعد از اختلافنظر با برخی مدیران بهناچار آموزشگاه شهید محبی را ترک کرد، بچهها با چشمهای گریان بدرقهاش کردند. خواسته او از بچهها این بود که اگر بعد از رفتنش کسی از او بدگویی کرد، راضی نیست از او دفاع کنند و دعوا و مرافعه راه بیندازد.
مهرانگیز تا سال 1393 یعنی هجده سال پس از بازنشستگی همچنان به خدمات مختلف فرهنگی و اجتماعی و انتقال تجربیات مشغول بود تا اینکه سرانجام پس از یک دوره بیماری در سال 1393 در سن 68 سالگی دنیای خاکی را ترک گفت و در شیراز به خاک سپرده شد.
محمدحسن وجدانی نیز پس از گذشت سالها تلاش برای بهبود شرایط تحصیلی و تربیتی نابینایان همچنان سرزنده و فعال در آرزوی فرارسیدن روزهایی پرثمرتر برای جامعه توانیابان ایران در شیراز زندگی میکند.
موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس
موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.
این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیتهای این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمعهای آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.
معرفی برخی کتب انتشارات پناه
انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نمود. و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.
اكثر كتاب های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می باشد و مايه افتخار و مباهات ماست كه استقبال خوانندگان عزيز به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.