زندگی نامه میرزا حسن رشدیه | از روحانی 15 ساله تا ابداع روش جدید الفبا | تاسیس نخستین مدرسه با متد نوین تدریس

میرزا حسین رشدیه کیست؟ زندگینامه میرزاحسن رشدیه چگونه است؟ معرفی بیوگرافی معلم فداکار میرزا حسن رشدیه. به گزارش پایگاه خبری امیدرسان، یکی از رسالت‌های اصلی پایگاه خبری امیدرسان، معرفی افراد شاخص و چهره‌های ماندگار کشور عزیزمان ایران است که در کنار تمام افتخارات زندگی حرفه‌ای خود، پایبندی به انسانیت و اخلاق را از یاد نبرده‌اند.

آن‌ها که علم و عمل را به هم‌آمیخته‌ و نقش زیبایی در عالم انسانی ترسیم کرده‌اند.

خواندن خاطرات بعضی از بزرگان علم و فرهنگ آن‌قدر دلنشین است که می‌تواند برای بسیاری الهام‌بخش باشد.

اینکه می‌شنوی پزشکان دلسوزی بوده‌اند که بدون هیچ‌چشم داشتی کوچه به کوچه دنبال درمان بیماران بی‌بضاغت می‌رفتند و از خرج دارو و درمان تا کرایه ماشین او را حساب می‌کردند.

سرگذشت معلمی که برای شاگردان فقیر و بی‌بضاعتش از هیچ کاری دریغ نداشتند و حتی سر و صورت بچه‌ها را با دست خودش شست‌وشو می‌داد، شورآفرین نیست؟

چه بسیار بزرگانی که به حق بزرگ بودند و شریف، هیچ بدگویی و توهین و تهدیدی آن‌ها را وادار به تلافی و مقابله به مثل نکرد. شریف زندگی کردند و پاک از این دنیا رخت بر بستند.

در این راستا با حمایت انتشارات پناه از هیات تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس بر آن شدیم تا چنین افرادی را به عنوان الگوهای رفتاری به جامعه معرفی و از اینکه چنین شخصیت‌های ارزشمندی را در کنار خود داشته و داریم به خود افتخار کنیم.

گفتنی است در بخش انتهایی این صفحه آدرس وبگاه انتشارات پناه و موسسه شمس الشموس به شما فرهیخته گرامی معرفی خواهد شد تا بتوانید با محصولات فرهنگی و کتب ارزشمند این موسسه آشنا شوید.

بیوگرافی و جزئیات زندگی معلم مهربان میرزا حسن رشدیه

ولادت: 1230 ش (تبریز)
وفات: 1323 ش (محل دفن: قم، قبرستان نو)
تحصیلات: مدارس قدیم (تبریز)، دارالمعلمین بیروت. برخی فعالیت‌ها: از پیشگامان آموزش‌وپرورش در ایران

مدرسه میرزا حسن درست روبه‌روی دارالفنون قرار داشت. چند هفته‌ای بیشتر از تأسیس این دبستان نگذشته بود که عده‌ای با چوب و چماق به مدرسه ریختند. انتظار مخالفت‌ را داشت اما نه این‌قدر زود. باسرعت بچه‌ها را از در پشتی مدرسه بیرون برد و خود و معلمان دیگر هم مدرسه را ترک کردند.

 زندگینامه میرزا حسن رشدیه

برای آنکه بداند چه بر سر مدرسه می‌آید، خودش را رسانده بود به پشت بام دارالفنون و حالا داشت از آن بالا همه‌ چیز را تماشا می‌کرد. مردم با بیل و کلنگ افتاده بودند به جان در و دیوار مدرسه.

از دیدن آدم‌هایی که آجرهای مدرسه را به زور کلنگ می‌کندند و در و پنجره را از جا در می‌آوردند، به خنده افتاد. یکی از کارکنان دارالفنون که همراه او به پشت‌بام آمده بود، با تعجب به چهره خندان او نگاه می‌کرد.

زندگی نامه اسدالله ذکری | تدریس فیزیک و اخلاق در کنار هم

آخر سر تاب نیاورد و با خشم گفت: آخر خانه‌خراب، مردم دارند به حال تو گریه می‌کنند، آن وقت تو می‌خندی؟!

میرزا حسن بی‌آنکه اخم به چهره بیاورد، گفت: به این می‌خندم که این آدم‌های نادان نمی‌دانند با این کارها نمی‌شود جلوی علم را گرفت. یقین دارم از هر آجر این مدرسه، یک مدرسۀ دیگر ساخته خواهد شد.

حسن در محله چرنداب تبریز در خانه میرزامهدی و سارا خانم به دنیا آمد. پدرش از مجتهدان بنام تبریز و مادرش نوه صادق‌خان شقاقی بود که همراه فرزندانش به دستور فتحعلی شاه قاجار به قتل رسید.

حسن همچون دیگر کودکان هم‌عصر خود درس ­خواندن را از مکتب‌خانه شروع کرد اما استعداد او بیش از آن بود که مکتب‌دار بتواند جواب‌گو باشد؛

بیوگرافی میرزاحسن رشدیه

بنابراین نزد پدر نیز درس خواند. از کودکی به معلمی علاقه‌مند بود و گاهی که می‌دید رفتار خشن و چوب و فلک مکتب‌دار کودکان را از درس فراری می‌دهد، به جانشینی او در سمت خلیفه مکتب‌خانه به کودکان هم­سن و سال خود در یادگیری مطالب کمک می‌کرد.

حسن پانزده‌ساله بود که لباس روحانیت پوشید و در هجده‌سالگی به امامت یکی از مساجد تبریز رسید. هوش و ذکاوت او از همان سال‌های نوجوانی توجه همه را به خود جلب ‌کرد.

مثلاً زمانی میان دو خانواده بزرگ تبریز اختلاف افتاد و حل‌وفصل آن را به حاج میرزا جواد، مجتهد بزرگ تبریز، ارجاع دادند. میرزا جواد مراجعان را به ملامهدی، پدر سید حسن، حواله داد.

مدت‌ها گذشت و نه مجتهد و نه ملامهدی چاره‌ای نیافتند تا اینکه حسن نوجوان راه‌حل مناسبی پیشنهاد کرد و غائله خاتمه یافت.

بااین‌حال امامت جماعت او در تبریز زیاد طولانی نشد. روزی که در امامزاده‌ای به منبر رفته بود و از حرام‌بودن اطاعت از حاکم ظالم می‌گفت، مظفرالدین شاه قاجار که در آن زمان ولیعهد و ساکن تبریز بود، به قصد زیارت وارد شد.

حسن از بیم ولیعهد بحث خود را عوض کرد اما لحظاتی نگذشت که از کار خود شرمسار شد، سخن را کوتاه کرد و از منبر به زیر آمد.

بعد از این ماجرا به کلی از وعظ و خطابه کناره‌ گرفت و خانه‌نشین شد. اصرارها برای بازگشت او به منبر و محراب بی‌نتیجه بود.

آشنایی با مدارس جدید در ایروان

او که از کرده خود پشیمان بود، برای تغییر حال و هوای خود راهی ایروان شد. به هنگام اقامت در این شهر بود که یک روز کودکانی را دید که با لباس‌های هم‌شکل و کتاب و دفتر در دست از کوچه و خیابان عبور می‌کردند.

وقتی پرس‌وجو کرد متوجه شد این کودکان در حال رفتن به مدرسه هستند. ذهنیت او از تعلیم کودکان چیزی بود در حد رفتن به مکتب‌خانه و نهایتاً درس‌خواندن در مدارس علمیه، اما آنچه در مدارس جدید ایروان می‌گذشت، از نگاه او به‌کلی تفاوت داشت.

آشنایی با دبستان‌های جدید ذوق معلمی را دوباره در او بیدار کرد. شرط تدریس در این مدارس تحصیل در دارالمعلمین و داشتن گواهی‌نامه معلمی بود.

زندگی نامه حسین خوشنویسان | از روستانشینی و فقر تا رفاقت با شهید باهنر

نقطه عطف زندگی او زمانی بود که به مقاله‌ای در یکی از روزنامه‌های فارسی‌زبان چاپ استانبول برخورد که در آن نوشته شده بود در اروپا از هر هزار نفر یک نفر بی‌سواد است و در ایران یک نفر از هر هزار نفر سواد خواندن و نوشتن دارد!

زندگینامه میرزا حسن رشدیه

نویسنده علت این بی‌سوادی فراگیر مردم ایران را ناکارآمدی آموزش الفبای فارسی دانسته بود. این مطلب چنان او را متأثر کرد که به شوق آموختن روش‌های نوین تعلیم و تربیت و تحصیل در دارالمعلمین راهی مصر و بعدها بیروت، پایتخت لبنان شد.

میرزا حسن طی دو سال تحصیل در بیروت و دیدار از مراکز تعلیم و تربیت استانبول و قاهره همراه با تلاش‌های مستمر، موفق شد تا روش جدیدی در تدریس الفبای فارسی ابداع کند.

او در سال 1301 قمری علی‌رغم اصرار موسیو بازان، رئیس دارالمعلمین بیروت، برای اقامت در آن شهر راه بازگشت به ایران را در پیش گرفت.

پیش از آمدن به ایران، نخست مدرسه‌ای به سبک جدید در ایروان تأسیس کرد که در آن دانش‌آموزان می‌توانستند الفبا را به روش خاص او بیاموزند.

بر اساس این روش جدید کودکان ظرف شصت روز خواندن و نوشتن می‌آموختند، درحالی‌که در روش قدیمی این کار یک سال طول می‌کشید.

معروف شدن به میرزا حسن رشدیه

ازآنجاکه در استانبول به مدارس جدید «رشدی» می‌گفتند، به‌تدریج او به «میرزا حسن رشدیه» مشهور شد. پنج سال بعد، آوازه مدرسه رشدیه چنان بالا گرفت که ناصرالدین شاه در راه بازگشت به ایران از اروپا از این مدرسه نیز بازدید کرد.

میرزا حسن رشدیه به خیال خود با استفاده از این فرصت شاه را برای تأسیس مدارس مشابه در ایران متقاعد کرد و با او روانه تبریز شد.

در راه از فواید تحصیل و آگاهی مردم فراوان سخن گفت، غافل از آنکه شاه تمام این‌ها را برخلاف مصلحت ملک و پادشاهی خود میداند و مردم را در جهل و بی‌خبری بیشتر می‌پسندد تا آگاهی از آنچه در دنیا می‌گذرد.

ناصرالدین‌شاه که هدف رشدیه را در تأسیس مدارس جدید برخلاف سیاست خود می‌دید، دستور داد او را بین راه در چاپارخانه‌ای زندانی کنند.

میرزا حسن رشدیه می‌گفت: در آنجا یک شب امام صادق(ع) را به خواب دیدم که این غزل حافظ را زمزمه می‌فرمودند:

گر تیغ بارد در کوی آن ماه             گردن نهادیم الحکم لله

از خواب که بیدار شدم با خدا عهد بستم تا آخرین نفس از روشن‌ساختن این شمع شب‌افروز از پای ننشینم.

زندگی نامه محمد خزائلی | از تاسیس اولین مدرسه نابینایان تا لقب طه حسین ایرانی

وفای به این عهد در کنار رنجی که از جهل و عقب‌ماندگی مردم ایران می‌دید، او را واداشت تا به هر قیمتی راهی ایران شود. سرانجام در سال 1265 شمسی به دعوت امین‌الدوله حاکم آذربایجان که از آگاهان و روشنفکران زمان خود بود به تبریز رفت.

در همین سال اولین مدرسه ایرانی به سبک جدید را در مسجد مصباح‌الملک در محله ششگلان تبریز بر پا کرد. بااین‌حال عده‌ای از افراد متحجر و مکتب‌داران قدیم که می‌دیدند بساطشان کساد شده است، میرزا حسن رشدیه را به بدعت‌گذاری متهم کردند.

بارها بساط تعلیم او را برهم زدند، مدرسه را ویران کردند و اموال آن را به تاراج بردند. در بحبوحه این کشمکش‌ها، او گاهی تا آرام­‌شدن اوضاع به مشهد ‌می‌گریخت.

در آنجا هم از پا ننشست و مدرسه‌ای دایر کرد که باز هم مخالفت‌هایی در پی داشت.

این‌گونه بود که بعد از آرام­‌شدن اوضاع دوباره به تبریز برگشت و کار خود را از سر گرفت.

ادامه مخالفت ها با مدارس جدید رشدیه

دیدن کودکانی که با صدای زنگ مدرسه به صف می‌ایستادند و به کلاس می‌رفتند برای مردم چیزی در حد بدعت و تشبه به مسیحیان و نواختن ناقوس کلیسا بود؛

بنابراین رشدیه چاره را در آن دید که به‌جای استفاده از زنگ یکی از دانش‌آموزان این بیت شعر را با صدای بلند بخواند و کودکان را راهی کلاس کند:

هر آن که در پی علم و دانایی است بداند که وقت صف‌آرایی است

و به هنگام زنگ تفریح این‌طور می‌خواند که:

الا ای غزالان دشت ذکاوت به بیرون روید از برای سیاحت

اما گذشت زمان نه‌تنها مشکل را کمتر نکرد بلکه مخالفت‌ها شکل جدی‌تری به خود گرفت. کشمکش میان او و مخالفان به شش بار ویرانی مدرسه در تبریز انجامید.

گذشته از آنکه یکی از کودکان جان خود را از دست داد، به پای رشدیه نیز در تبریز شلیک کردند و در مشهد دستش را شکستند. به همین خاطر، شعری به این مضمون سرود که:

مرا دوست بی دست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است

او بعد از انتقالِ امین‌الدوله، تنها حامی‌اش به تهران تصمیم گرفت به پایتخت بیاید. اولین مدرسه او در تهران در سال 1275 شمسی در مقابل مدرسه دارالفنون بر پا شد.

همچون تبریز و مشهد، در تهران نیز مخالفان با چوب و چماق به سراغش آمدند. با وجود تمام این خصومت‌ها، سودای تعلیم و تربیت او را رها نمی‌کرد.

به همین دلیل، دوباره با حمایت افرادی همچون شیخ هادی نجم‌آبادی و امین‌الدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه، دبستان رشدیه را تأسیس کرد. این مدرسه در ابتدا 50 شاگرد داشت که 25 نفر آن‌ها کودکان بی‌سرپرستی بودند که قرار بود به خرج دولت تحصیل کنند.

زندگی نامه میرزاحسن رشدیه

او برای مقابله با کارشکنی‌های مخالفان چاره را در آن دید که برای روشن ساختن اذهان مردم دست به انتشار روزنامه و شب‌نامه‌هایی بزند اما با دخالت مخالفان از انتشار روزنامه نیز جلوگیری شد.

پس از وقایع دوران مشروطه که منجر به تبعید او به خراسان شد، سرانجام به قم مهاجرت کرد.

در قم علاوه بر شرکت در کلاس درس شیخ عبدالکریم حائری، مدرسه‌ای نیز برای کودکان بی‌بضاعت راه انداخت و در کنار مدیریت و تدریس کلاس اول، کلاسی نیز مخصوص نابینایان ترتیب داد.

میرزا حسن رشدیه به «پیر معارف» و «پدر فرهنگ نوین ایران» نیز معروف است. گرچه پیش از او مدارس جدیدی همچون دارالفنون تأسیس شده بود اما آموزش امری همگانی نبود و آموزش علوم جدید صرفاً مختص طبقه اشراف به شمار می‌رفت.

رشدیه الفبای صوتی را ابداع کرد و راه آموزش همگانی را هموار ساخت و این همان شیوه‌ای است که امروزه نیز در آموزش خط فارسی از آن استفاده می‌شود.

او زمانی اقدام به ساخت مدرسه کرد که از ترس توهین و نفرت عامه مردم کسی جرأت نداشت دست به انجام چنین کارهایی بزند.

معرفی و زندگینامه فردوس حاجیان؛ از ابداع آموزش شهرک الفبا تا دریافت جایزه ویژه یونسکو

تلاش او برای عمومیت بخشیدن به سوادآموزی در حدی است که یکی از رجال معاصر وی، او را این‌گونه توصیف می‌کند: «یکی از وجودهای فوق‌العاده‌ای که در عصر خود دیده‌ام، رشدیه است. هدفی را که در نظر گرفته است، سعی می‌کند به آن برسد و از هیچ رادع و مانعی نمی‌ترسد.

کمتر آدمی به این ثبات‌قدم دیده‌ام. چندین سال است چه در تبریز و چه در تهران با من حشر دارد و خیلی هم به من نزدیک است. تاکنون یک خواهش ولو کوچک از من نکرده است.

چندین‌بار اصرار کردم تا من سرِ کارم، خانه‌های میرزا یحیی‌خان مشیرالدوله را در سرچشمه به نام مدرسه قباله کن. گفت عمارت آن‌ها برای مدرسه خوب نیست، مدرسه را باید بسازیم.

به هر زبانی گفتم این کار را بکن و صلاح است، حالی نشد و همان جواب را داد. او دل‌باخته مدرسه است و جز مدرسه هیچ‌چیز به خیالش نمی‌گذرد. من چنین آدمِ از خودگذرِ نوع‌دوست ندیده‌ام، شما هم نخواهید دید.»

تهیه نظام نامه برای مدارس توسط میرزا حسن

میرزا حسن رشدیه برای مدارس خود نظام‌نامه، دستور زبان و برنامه درسی می‌نوشت و کودکان را بدون ترس از چوب و فلک به مدرسه می‌‌آورد. در نگاه او بچه‌ها «نخل‌های برومند امید»، «نور چشمان»، «ودایع الهیه» و «چراغ‌های تاریکی قبر» بودند.

بنیانگذار مدرسه نوین میرزاحسن رشدیه

همان‌ها که وقتی به مدرسه می‌آمدند، «مقام والایی» می‌یافتند چون برای تحصیل «علم» آمده بودند و علم آدم مرده را «زنده» می‌کند. او از نخستین کسانی است که برای کودکان شعر سرود و در کتاب‌های درسی سروده‌هایش را نیز آورد.

خود به‌تنهایی هفده جلد کتاب برای تدریس در مدرسه تألیف کرد و در روزگاری که او را لامذهب و دیوانه و ازدین‌برگشته می‌خواندند، در مقابل تمام تهمت‌ها ایستاد و برای گسترش تعلیم همگانی در ایران تلاش کرد.

این ابیات که از زبان او سروده شده، وصف حال دقیقی از آن معلم پیشتاز است:

آتش به جان افروختن وز بهر جانان سوختن
باید ز من آموختن کار من است این کارها

پس از تأسیس اولین مدرسه به دست او، به‌تدریج مدارس دیگر در تهران و دیگر شهرهای ایران پاگرفتند به‌طوری‌که در سال 1315 نهضت مدرسه‌داری در ایران شکل گرفت و بیش از 49 مدرسه در تهران دایر شد.

نباید دور از نظر داشت که شکل‌گیری این مدارس جز با خون دل خوردن‌های بسیار او و دیگر پیشگامان آموزش نوین در ایران حاصل نمی‌شد.

رشدیه نه‌تنها خطرها را به جان می‌خرید و به مصداق واقعی کلمه «جانش را در دست گرفته» و از شهری به شهر دیگر پیگیر تشکیل مدرسه بود، بلکه از بذل و بخشش دارایی ناچیز خود نیز دریغ نداشت.

در نظام‌نامه‌ای که او برای مدارس تنظیم کرده است، وظایف مدیر، ناظم، معلمان، خدمتگزاران و حتی دفترداران و چگونگی دخل و خرج مدرسه به‌دقت تشریح شده و به مدرسه به‌عنوان چیزی فراتر از بنگاه اقتصادی نگاه شده است؛

مثلاً در ماده سیزده این نظام‌نامه در تشریح وظایف مدیر مدرسه آمده است: «مدیر مدرسه در قبول متعلّم به مدرسه اگر فقط شهریه را منظور بدارد، بسی ظلم کرده است …مدیر مدرسه باید شهریه را محض استقلال اساسی تعلیم و تربیت اخذ نماید؛ زیراکه مطالبة اجرت برای تعلیم حرام است.

زندگینامه و معرفی زوج فداکار مهرانگیز حسن شاهی و محمدحسن وجدانی نژاد

مدیر مدرسه باید از اغنیا زیاد و از ضعفا کم و از فقرا کمتر بگیرد و مساکین را مجاناً پذیرفته و تربیت نماید. مدیر مدرسه فقر و نداری اولیای متعلمین را وسیله ضیاع استعداد آن‌ها قرار ندهد.

مدیر مدرسه ]اگر[ بیوه‌زنی را می‌بیند که دست بچه‌اش را گرفته تقاضا می‌کند که مجاناً تربیت شود؛ به چه عذر وی را رد می‌کند؟ مدیر مدرسه به طمع اندک مال دنیا تضییع عمر یک انسان را راضی نشود تا خدا عمر و زحمات او را هدر ندهد.»

ابداع روش نوین مدرسه داری توسط میرزاحسن رشدیه

این دستورات به‌دقت اجرا می‌شد و این‌گونه نبود که این موارد فقط جملات زیبا و انسان‌دوستانه‌ای در منشور اخلاقی و آیین‌نامة یک مدرسه نوپا باشد و گوشه قفسه‌ها خاک بخورد و کسی از آن نصیبی نبرد.

رشدیه در عمل این قوانین را پیاده می‌کرد و چه‌بسا سال‌ها بعد بی‌آنکه انتظار جبران داشته باشد، نتیجه خیرخواهی‌اش را به چشم می‌دید؛

شاگردی که به پای میرزا افتاد

آن‌طور که در خاطرات خود از تبعید به کلات در خراسان و سختی‌های آن این‌گونه می‌نویسد: «سه به غروب بود که وارد دارالحکومه شدیم.

در کنار حوض نیمکتی بود و سه نفر روی آن نشسته بودند. مرا تاب ایستادن نبود. بی‌اختیار نقش زمین شدم. یکی از سه نفر نظرش بر من افتاد.

مبهوت بلند شد و خود را به پای من انداخت. شروع به بوسیدن پاهایم نمود. همه متعجب شده بودند. تعجب من بیشتر از همه بود؛

زیرا او را نمی‌شناختم ولی پس از دقیقه‌ای خود را معرفی کرد. معلوم شد که او میرزا علی­خان نامی است که در تبریز شاگرد من بوده و امروز اینجا رئیس تذکره است.

بلافاصله به دستور حاکم و او نیمکتی آوردند. من و مجدالاسلام و آقا میرزا آقا نشستیم. میوه و عصرانه‌ای فراهم شده و به پذیرایی مشغول شدند.»

اما ماجرای میرزا علی‌خان از این قرار بود که هجده سال پیش از آن تاریخ، زمانی که رشدیه تازه بساط تعلیم و تربیت نوین را در تبریز راه انداخته بود، او کودک یتیمی بود که رشدیه، به اصرار، مادرش را وادار کرده بود فرزندش را به مدرسه بفرستد.

این کودک بااستعداد به‌زودی نظر خاص رشدیه را به خود جلب کرد اما بعد از چند روز دیگر به مدرسه نیامد. فراش مدرسه را به سراغش فرستادند.

معلوم شد مادرش توان خرید کتاب و کاغذ و دفتر ندارد. میرزا حسن رشدیه قبول کرد که خودش برای پسرک وسایل درس ­خواندن را فراهم کند.

از آن ‌پس، علی یک ماه به مدرسه آمد و دوباره غایب شد. این بار مادر بهانه آورد که توان پرداخت شهریۀ ماهانه مدرسه را هم ندارد.

رشدیه دوباره پیغام فرستاد که من او را به رایگان ثبت‌نام می‌کنم. علی به مدرسه برگشت اما بعد از یک ماه و اندی دوباره غایب شد.

این بار مادر در جواب فراش که پی او رفته بود، گفت: علی شاگرد مغازه‌ای شده است و روزی سه شاهی مزد می‌گیرد. بدون این پول زندگی ما نمی‌چرخد.

رشدیه این بار قول داد علاوه بر تحصیل رایگان، روزی سه شاهی و پنجشنبه‌ها سیصد دینار هم به علی بپردازد.

این‌گونه بود که این کودک یتیم و بااستعداد تا زمانی که مدرسه رشدیه در تبریز بر پا بود، به کمک معلم دلسوز خود درس خواند و از آن خانه و خانواده فقیر و نیازمند بعدها به خدمت دیوانی رسید.

این روال تا پایان عمر رشدیه ادامه داشت و او از جان و دل برای بارورکردن نظام تعلیم و تربیت ایران تلاش کرد و به چیزی جز آگاهی و پیشرفت مردم چشم‌داشتی نداشت.

محل دفن میرزاحسن رشدیه

او هم مثل غالب معلمان این سرزمین با درآمد اندک زندگی کرد و با تمام رنج‌هایی که برای به ­­ثمر نشستن نهال تعلیم و تربیت در ایران کشید تا پایان عمر با قناعت سر کرد.

حقیقت این است که برای او حرفۀ آموزگاری بیش از آنکه دغدغه معاش باشد، به سبب دل‌نگرانی برای آبادانی سرزمین و رهاشدن مردم از بند جهالت و بی‌خبری بود و نه کسب درآمد و رسیدن به ریاست یا حتی کسب شهرت و نیک‌نامی!

رئیس اداره کل بودجه وزارت معارف آن زمان نقل می‌کند: «روزی پیرمرد خوش‌سیمایی با ریش بلند وارد اتاقم شد و نشست.

از تاسیس مدارس جدید تا نیاز به حقوق ناچیز بازنشستگی

پس از معرفی خود گفت: چندی است وزارت فرهنگ مرا بازنشسته کرده و پیش‌نویس حکم تقاعدم را تهیه نموده و برای تسجیل و تأمین اعتبار به اداره بودجه فرستاده‌اند و من آمده‌ام خواهش کنم که آن را زودتر رد کنید.

سه ماه است حقوق نگرفته‌ام و در مضیقه‌ام. دستور دادم سابقه را آوردند. وقتی چشمم به مبلغ حقوق وی افتاد، دود از سرم بلند شد. دیدم او را با ماهی سی و چند تومان بازنشسته کرده‌اند.

پرسیدم چطور حاضر شده‌اید که پس ‌از آن همه سابقه خدمت فرهنگی که از بنیادگذاران نخستین مدرسه در ایران می‌باشید، با این حقوق ناچیز بازنشسته شوید؟ چطور از زحمات شما که در راه تحصیل آزادی و برقراری مشروطیت متحمل شده‌اید، خجالت نکشیده‌اند؟

معرفی و زندگینامه حسین تمنایی؛ از سرپرستی مدارس ایران در ایتالیا تا مبارزه با سرطان و زندگی بی زرق و برق

در کمال استغنای طبع جوابم داد: چه اشکالی دارد؟ باید به رضای خدا راضی شد. من آدم قانعی هستم و انتظاری غیر از این ندارم و بلکه انتظارات خود را برآورده می‌دانم. من و امثال من انتظار داشتیم که قشون روس در ایران نباشد.

خودمان قشون منظم و قوی داشته باشیم، راه‌آهن بکشیم، مدرسه و دانشگاه دایر کنیم، قانون حکومت کند و مملکت روز‌به‌روز ترقی نماید. بحمدالله می‌بینیم بیشتر این آرزوها برآورده شده و دارد می‌شود. دیگر چه می‌خواهم؟!

رشدیه پانزده فرزند داشت که اغلب آن‌ها به راه پدر رفتند و مدارسی تأسیس کرده و در خدمت تعلیم و تربیت این سامان درآمدند. او سال‌های آخر عمر را با همان مناعت طبع و دغدغه‌های علمی و اجتماعی‌اش در شهر قم گذراند.

در همان سال‌ها، روزی در کلاس درس از فرط ضعف نقش زمین شد و همواره حسرت می‌خورد که چرا در همان حال از دنیا نرفته است.

عشق به تعلیم چنان در وجودش شعله می‌کشید که در سال‌های خانه‌نشینی پایانی عمر به فقرا پول می‌داد تا به منزل او بیایند و خواندن و نوشتن بیاموزند.

همچنان که در وصیت‌نامه‌اش نیز توصیه کرده است: «مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.»

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس

موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس یک موسسه خصوصی، مستقل و غیرانتفاعی بوده که به هیچ نهاد یا ارگان دولتی و غیردولتی وابسته نیست.

این موسسه که در سال 1378 تاسیس شده تنها دارای یک شعبه و یک دفتر مرکزی واقع در خیابان میرعماد بوده و کلیه فعالیت‌های این موسسه در همین ساختمان متمرکز است. لذا هرگونه تشابه اسمی این موسسه با سایر موسسات و مجتمع‌های آموزشی و غیر آموزشی کاملاً تصادفی است.

معرفی برخی کتب انتشارات پناه

انتشارات شمس الشموس از سال ١٣٧٩ فعاليت خود را در زمينه چاپ و انتشار كتاب آغاز نمود. و طی سال های فعاليت خود تا به امروز موفق به انتشار بيش از 25 عنوان كتاب شده است.

اكثر كتاب های منتشر شده در انتشارات پناه حاصل زحمات چندين ساله تيم های مختلف پژوهشی و قلم نويسندگان موسسه شمس الشموس می باشد و مايه افتخار و مباهات ماست كه استقبال خوانندگان عزيز به حدی بوده كه منجر شده است برخی از اين آثار بيش از ٢٠ مرتبه تجديد چاپ شوند.

امیدرسان، رسانه امیدبخش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *